وقتی فهرست پانزده فیلم انتخابی برای شرکت در اُسکار اعلام شد، من بهطور خاص دنبال یک فیلم در بین آنها گشتم. سرجیو در طول سال گذشته حضور موفقی در جشنوارههای مختلف داشت، اما سروصدایی که بقیهی فیلمهای منتخب به راه انداخته بودند شامل حال این فیلم نشده بود؛ البته مطمئنم زمانیکه سرجیو با داستان فوقالعادهاش در معرض دید عموم قرار بگیرد، وضعیت تغییر خواهد کرد.
در سالهای اخیر مستندهای زیادی دربارهی جنگ ساخته شده است که البته شکلی از نوگرایی در ژانر و شیوهی ساخت این فیلمها میتوان مشاهده کرد؛ بهطور مثال دو فیلم مرد روی سیم و خلیج از دسته فیلمهایی هستند که نوآوری در ساخت آنها دیده میشود. سرجیو مستندی است که فعالیتهای سازمان ملل متحد را از طریق تمرکز بر شخصیت اصلی فیلم همراه با روایتی بسیار هیجان انگیز تصویر میکند.
این فیلم مستندی بسیار زیبا دربارهی شخصیتی فوق العاده است. سرجیو ویرا دو ملو از آن دسته شخصیتهای نادری است که کمتر در زندگی بهشان برمیخوریم. گِرگ بارکر کارگردان فیلم که در گذشته خبرنگار جنگ بوده است لطف کرد و مصاحبهای با ما انجام داد. از فیلمهای قبلی گِرگ، ارواح اوگاندا که برندهی جایزه نیز شده است و چندین فیلم تحقیقی دیگر که به نام خط مقدم برای PBS ساخته است را میتوان نام برد. سرجیو اولین مستند داستانی او به شمار میرود.
این مستند حول داستان زندگی سرجیو ویرا دو ملو میگردد. انسانی که به حق میتوان به او لقب فرشتهی نجات داد. شخصیتی بین جیمز باند و بابی کندی، که احتمالا نسبت به هر مرد نسل خودش شاهد بدبختی و مصیبت بیشتری بوده است. در تابستان سال ۲۰۰۳، سرجیو پیرمرد ۵۵ ساله و بیپروا برزیلی به عنوان یک دیپلمات و تنها مامور ارشد سازمان ملل متحد، آماده بود تا حکومت بوش را که آشکارا مخالف سازمان ملل بود محسور خود کند. او با اصرار بوش، تونی بلر، کاندولیزا رایس و کوفی عنان، رهبری هیئت اعزامی سازمان ملل به عراق را مدت کوتاهی پس از تهاجم بر عهده گرفت. سرجیو تنها فردی بود که توانسه بود دو سال پیش کشور اشغال شدهی ایست تایمور را با موفقیت به سمت استقلال سوق دهد. او میپنداشت که حکومت بوش در حقیقت به کمک او و پیشنهادهایش نیاز دارد و میخواست که اشغال عراق هر چه زودتر پایان یابد. اما بر عکس او خودش را متهم به ایجاد افزایش قیام و شورش امریکاییها یافت و در نهایت در ۱۹ اگوست سال ۲۰۰۳ مورد هدف قرار گرفت. بمبی که در خودرویی نظامی جاسازی شده بود درست در زیر دفتر او منفجر شد و سرجیو و بسیاری از کارمندان سازمان ملل متحد و اعضای تیم او کشته شدند.
چطور به این داستان برخوردید؟
سامانتا پاور را چند سالی بود که میشناختم. من فیلمی دربارهی قتل عام در رواندا ساخته بودم و او نیز کتابی در این زمینه نوشته بود که برندهی جایزه پولیتزر شد. برای همین باید برگردیم به سال ۲۰۰۳ زمانیکه سامانتا کار تحقیق بر روی موضوعی را شروع کرده بود که بعدها به کتابی دربارهی سرجیو تبدیل شد.
ما دربارهی فیلم و موضوعی که من میخواستم در فیلم به آن بپردازم صحبت کردیم. من آمریکایی هستم، اما بیشتر زندگیام را در خارج از آمریکا گذراندهام؛ برای همین میخواستم فیلمی بسازم که دربارهی نگاه ما نسبت به کل جهان و اینکه چطور آن را میبینیم باشد. میخواستم به دنیا آنطور که سرجیو آن را میدید نگاه کنیم. او این توانایی را داشت که برعکس خیلیها دنیا را به جای سیاه و سفید، خاکستری ببیند. مشکلی که داشتم این بود که من هیچ داستان به خصوصی در زندگی او نمیدیدم تا اینکه یک روز سامانتا که در مراحل پایانی تحقیقاتش دربارهی سرجیو به سر میبرد من را نشاند و در مورد آخرین ماموریت سرجیو در عراق و روز ۱۹ام صحبت کرد. صحبتهای او جرقهای در ذهن من زد و به نوشتن روایت داستان کمک بسیاری کرد.
فیلم شامل استفادهی زیادی از تصاویر آرشیوی از سراسر دنیا است. جمع کردن تمامی اینها در کنار هم مشکل نبود؟
بله مشکل بود؛ و وقت زیادی از ما گرفت. من تیم بسیار خوبی داشتم که تقریبا به مدت یکسال روی آن کار کردند. بعضی از آنها دم دست بودند؛ اما پیدا کردن چیزی که بتواند دقیقا شخصیت سرجیو را به ما نشان بدهد کار وقتگیری بود. اما در نهایت بسیار رضایت بخش بود. ما به هر دوربینی که در بغداد در روز ۱۹ اگوست از حادثه فیلم گرفته بود دسترسی پیدا کردیم و خوشبختانه همهی اینها قبل از زمانی بود که اوضاع در عراق وخیم بشود. تعداد بسیار زیادی دوربین از شبکههای مختلف عربی مانند العربیه و دیگر خبرگزاریهای عربی و البته دوربین خبرنگاران آزاد در آنجا قرار داشتند که ما توانستیم صحنههایی را از آرشیو آنها در آوریم.
بعضی از صحنههای سرجیو مدت زمان زیادی را از ما گرفت که بتوانیم پیدا کنیم. مثلا یک کلیپ کوچک از سرجیو و کارولینا نامزد او وجود دارد که در ساحل ایست تایمور میدوند؛ که پیدا کردن این صحنه حدود هفت تا هشت ماه از ما زمان گرفت. فکر میکنم که کارولین به من گفت که یادش میآید زمانی که در ایست تایمور بودهاند خبرنگاری آزاد سرجیو را به مدت دو هفته تعقیب میکرده است؛ این تمام آن چیزی بود که ما داشتیم و سپس کارولین عکسی از سرجیو را به ما نشان داد که در پس زمینه آن خبرنگار حضور داشت. ما آن عکس را به هر کسی که در جنوب شرقی آسیا میشناختیم نشان دادیم و در نهایت متوجه شدیم که آن مرد یک خبرنگار آزاد است. هیچکس از جای راشها خبر نداشت و ما آنها را به زحمت پیدا کردیم که در گاراژ یک تهیهکننده بازنشسته در ملبورن بود؛ به هر حال زمان بسیاری برد.
با چه مشکلاتی در ساخت این فیلم روبرو شدید؟
اگرچه ساختن این فیلم برای من خیلی لذت بخش بود اما در بعضی جاها با چالشهای اساسی روبرو میشدیم؛ مثلا من میدانستم اگر نتوانم صحنههایی از زندگی سرجیو را پیدا کنم که نشانگر زندگی روزمره و واقعی او باشد تماشاگر نمیتواند با شخصیت او ارتباط برقرار کند. سکانسها و صحنههای اولیه که ما از سرجیو داشتیم خیلی خستهکننده بودند و آن هم به این دلیل بود که سرجیو در کنفرانسهای مطبوعاتی آدمی بسیار جدی و رسمی بود؛ برای همین هیچ احساسی نسبت به او در شما به عنوان بیننده برانگیخته نمیشد.
به همین دلیل و علیرغم زمان زیادی که از ما گرفته شد، من خیلی خوشحال بودم که توانستهایم صحنههایی از او بدست آوریم که در بردارندهی زندگی واقعی از او باشد. ما برای ساخت این فیلم مسیر بسیار سختی را در پیش رو داشتیم. البته در بسیاری از مواقع واقعا خوش شانس بودیم که افراد بسیاری را یافتیم که در این راه به ما کمک کردند؛ اما به هر حال سرجیو از آن دست فیلمهایی بود که بهطور کلی ساختنشان مشکل است.
متقاعد کردن سربازها برای ایفای نقش در این فیلم برایتان سخت نبود؟ احساسات و عکسالعملهای آنها در قسمتهای بازسازی شدهی فیلم حیرت انگیز است. چطور توانستید آنها را هم بخشی از فیلم کنید؟
آنها در واقع خیلی هم مشتاق بودند و حضورشان در فیلم چندان سخت نبود. سامانتا تلفنی با آنها صحبت کرد. البته سامانتا تا آن زمان ملاقاتی نداشت؛ اما با آنها صحبت کرد و فهمیدیم که چطور میتوانیم به آنها دسترسی پیدا کنیم. متقاعد کردنشان برای اینکه به آن شکل در جلوی دوربین قرار بگیرند وگفتوگو کنند مراحلی را طی کرد. برای بعضی از مصاحبهها من به سراغ جزئیات نمیرفتم؛ اما مصاحبهای با سربازی انجام میدادم که تازه از کشیک شبانهاش بازگشته بود و به قدری خسته بود که من میدانستم ممکن است نتواند مصاحبه را تا اخر ادامه بدهد. برای چندین ساعت با او گفتوگو کردم، ولی در یک جا ناگهان مصاحبه را متوقف کردم و به او گفتم "ببین، من فکر میکنم امروز روز ما نیست و مشکلی در لوکیشنمان وجود دارد و اینجا مکانی نیست که من دلم میخواهد مصاحبههایم را انجام بدهم؛ ما میرویم و یک زمان دیگری برمیگردیم".
برنامهریزی دوباره برای گرفتن آن مصاحبه حدود سه ماه طول کشید که اینبار در پایین جاده مکان مصاحبه را قرار دادم و فکر میکنم که آن مصاحبهای بود که جواب داد و یکی از بخشهای خوب فیلم از آب در آمد. آنچه وقتی از کسی میخواهید که دربارهی داستان زندگیش و احساسات عمیقش با تو جلوی دوربین صحبت کند باید کاری کنی که به تو و پروژهی تو اعتماد کند و برای این کار باید وقت بگذاری. تو از آدمها میخواهی که خود واقعیشان را جلوی دوربین نشان دهند و این مسئولیت بزرگی است.
آیا زمانیکه سرجیو را میساختی از جانب سازمان ملل همکاری با تو صورت گرفت؟ و آیا آنها فیلم را دیدهاند؟
جواب هر دو سوال شما بله است. میدانی که سازمان ملل یک موسسهی عظیم با ادارات مختلف است؛ آنها کمک زیادی به ما کردند. کمیسیون عالی سازمان ملل که مختص به پناهندگان بود و سرجیو سالهایی را در آن جا کار میکرد؛ آرشیو خودشان را به روی ما گشودند و برای یافتن صحنههایی که سرجیو در آن حضور داشت یاری رساندند. آنها خیلی همراه و کمک دهنده بودند و البته با اینکه ما در ساخت این فیلم همکاری نزدیکی با سازمان ملل نداشتیم اما هرجا که به کمک نیاز داشتیم همکاری کردند.
من فیلم را در حضور دبیرکل سازمان ملل و تعداد بسیاری از سفرا از جمله سفیر امریکا نمایش دادم که تجربهی بسیار جالبی بود. بودن در ساختمان سازمان ملل جایی که خیلیها سرجیو را میشناختند و به او عشق میورزیدند و از او الهام میگرفتند خیلی حس خوب و عمیقی داشت. پس از دیدن فیلم، من و سامانتا به همراه دبیر کل به قسمتی از سازمان ملل رفتیم که در آنجا بنای یادبودی وجود داشت که نام سرجیو و دیگر کشتهشدگان سازمان ملل بر روی آن حک شده بود و برای چند دقیقه کوتاه به احترام آنها سکوت کردیم. حس عجیبی بود و مطمئنم قبل از اکران فیلم در بهار آینده در HBO بار دیگر فیلم را در سازمان ملل نشان خواهم داد.
از بازخورد همکاران سرجیو آیا نظری بود که باعث تعجب و شگفتی شما بشود؟
همهی آنها هنوز موفق به دیدن فیلم نشدهاند و تنها بعضی توانستند فیلم را ببینند. من نمیخواهم حرف در دهانشان بگذارم؛ اما فکر میکنم که فیلم خیلی آنها را تکان داد و برای خانوادهی سرجیو در برزیل هم تکاندهنده بود. فکر میکنم دیدن کسی که او را به خوبی میشناختند و خیلی به او نزدیک بودند، در فیلم سخت بود. سرجیو با همکارانش خیلی نزدیک بود و شاید بعضی وقتها سخت باشد کسی را که اینطور بهش نزدیک بودی در فیلمی ببینی که بهصورت عمومی پخش خواهد شد. مثل این میماند که ارتباط خصوصی و نزدیکی را که با آن شخص داشتهای از دست بدهی.
چیزی که در مورد فیلم خیلی دوست دارم این است که تا انتهای فیلم، از دوستان و خانوادهی سرجیو کسی را نمیبینیم که از او ستایش و تمجید کند؛ با این حال، نامهی یک سرباز به کوفی عنان را داشتیم که کارکرد خیلی خوبی در فیلم داشت. داشتن آدمی که زمان بسیار کمی را با سرجیو گذرانده و با این حال به آن شکل تحت تاثیر شخصیت او قرار گرفته است که حتی فراتر از افرادی میرود که او را خوب میشناختند، نشان از تاثیری دارد که سرجیو روی آدمها گذاشته است.
کاملا موافقم. برای من هم نامهای که بیل نوشته بود، بسیار تاثیرگذار بود. بله، بیل سرجیو را نمیشناخت و تنها ساعات پایانی زندگی سرجیو را با او گذرانده بود و در گذشته هم تنها چند بار آن هم برای مدت کوتاهی با او در سازمان ملل برخورد کرده بود. سرجیو تاثیر عمیقی روی بیل گذاشته بود و فکر میکنم روی آندره هم این تاثیر را داشت، البته روی بیل بیشتر. بله قبول دارم که نامهی شگفت انگیزی بود
وقتی که میخواستید دست به بازسازی بعضی از قسمتها بزنید توجه اصلیتان را به کدام صحنهها دادید؟
من خیلی طرفدار بازسازی در فیلمهای مستند نیستم. فکر میکنم زیادی به چشم میآیند. اما به هرحال از همان اول میدانستم اگر بخواهم تلاشهای دیگران را برای نجات سرجیو و آنچه که در آن تونل اتفاق افتاده است نشان دهم باید دست به بازسازی بزنم. این را هم باید بگویم که سکانسهای فوقالعادهای از آن روز که بمب در ساختمان سازمان ملل منفجر شد در دست بود؛ ولی خب آشکارا هیچ دوربین خبرگزاریای در داخل تونل تاریک به عمق ۳۰ متر، جایی که تلاش برای نجات جان افراد انجام گرفته بود وجود نداشت. برای همین فکر کردم که بازسازی نمیتواند خیلی هم بد باشد. یکی از سختترین کارهایی بود که باید انجام میدادیم و زمان بسیار زیادی هم گرفت. ما فیلمبرداری از صحنهی بازسازی را خیلی دیر و در زمان تدوین شروع کردیم؛ و با وجود سربازها و شنیدن گفتههای آنها دقیقا میدانستیم که میخواهیم چهکار کنیم.
بیل و آندره قبول کردند که در بازسازی کار شرکت کنند و من واقعا هیجان زده شدم. کارشان عالی بود و خیلی از تماشاگران هم اصلا متوجه نشدند که آنها نقش بازی میکنند. فکر میکنم که بازسازی خیلی طبیعی و قابل اعتماد از آب درآمد و آن هم بخاطر این بود که ما از نگاه خودمان آن واقعه را بازسازی نکردیم، بیل و آندره دو نفری بودند که در آن واقعه حضور داشتند و دقیقا میدانستند که چه اتفاقی افتاده است.
ما از روی تصاویر و صحنههایی که از تونل داشتیم صحنهای در LA ساختیم. چون عکسها را در اختیار داشتیم دقیقا میدانستیم که چه چیزی باید بسازیم و البته طراح صحنهی بسیار خوبی هم با ما همکاری کرد و زمانیکه بیل و آندره وارد صحنه شدند احساس کردند که به گذشته برگشتهاند و دوباره در آن فضا و شرایط قرار گرفتهاند. فکر میکنم سختترین لحظه گرفتن صحنهای بود که بیل و آندره میبایست حضور گروه فیلمبرداری را فراموش میکردند و خودشان را در آن لحظه قرار میدادند و باید بگویم زمانیکه ما فیلم میگرفتیم آنها دقیقا همین حس را داشتند و حضور ما را فراموش کرده بودند و به فضای گذشته باز گشته بودند.
مثل روشی که در بسیاری از مستندها بهکار میرود از برداشت خیلی بلند استفاده کردیم و چندین دوربین در اختیار داشتیم که از چند زاویه همزمان دقیقا آنچه را که در حال وقوع بود فیلم میگرفتند و واقعا عالی بود. بیل و آندره با تمام وجود آنجا بودند و تمامی احساسی را که در گذشته در این شرایط داشتند را بار دیگر تجربه میکردند. آنها تمام گروه را به گریه انداختند. ما لحظهای را داشتیم که بیل بر روی پاهایش زانو میزند و چیزی شبیه به اینکه "من متاسفم مرد، قول داده بودم که تو را از اینجا بیرون ببرم ولی نتوانستم و واقعا متاسفم" را به زبان آورد، همه به گریه افتادند. بیل واقعا به آن زمان و آن لحظه برگشته بود. تجربهی فوقالعادهای بود. شخصا باید بگویم که یکی از بهترین تجربیاتی بود که در طول دورهی کاریام داشتهام.
حتما انجام دادن دوبارهی آن کارها و قرار گرفتن در آن فضا برای آن دونفر بسیار سخت هم بوده.
سخت بود. اگرچه هر دوی آنها از اینکه این کار را انجام میدادند بسیار خوشحال بودند. من روانپزشک نیستم، اما با چندین نفر از افرادی که با آدمهایی مثل بیل و آندره که ناجی هستند کار میکنند شنیدهام که تکرار کردن آن لحظات برای این دست از آدمها میتواند مفید باشد. حتما برای آنها مشکل بوده، اما میدانم که هر دوی آنها از اینکه این کار را کردند راضی بودند. من اصلا نخواستم که آنها را مجبور به این کار کنم یا اینکه بخواهم متقاعدشان کنم، من تنها با آنها تماس گرفتم. فقط در آن زمان نمیدانستم که چطور باید از آنها بخواهم که این کا را انجام دهند. اما خوشبختانه آنها در همان لحظهی اول پاسخ مثبت دادند که واقعا عالی بود.
فیلم در کجا به نمایش درخواهد آمد؟
بهار در HBO خواهیم بود و بعد از آن احتمالا برای BBC نمایش خواهیم داشت. مطمئنا در جشنوارهی ساندنس و جشنوارههای دیگر جهانی شرکت خواهیم کرد. برای من هیجان انگیزترین جایی که فیلم را نمایش دادیم ریودوژانیرو بود که خانوادهی سرجیو هم آمده بودند. مادر سرجیو از ابتدا آمد و از طرف تماشاگران مورد تشویق بسیاری قرار گرفت که تجربهی واقعا خوبی بود.
برای بسیاری از برزیلیها سرجیو زمانیکه زنده بود آدم شناخته شده و مطرحی نبود و در حال حاضر تعداد بیشتری او را میشناسند. فیلم در برزیل پخش نسبتا وسیعی داشت و خیلی از برزیلیها در حال حاضر به چشم قهرمان ملی نگاه میکنند. اگرچه قهرمانهای ملی برزیل معمولا فوتبالیست هستند، اما سرجیو نوعی دیگر از قهرمان ملی است. برای ما دیدن عکس العمل جمعیت در برزیل واقعا جالب بود.
سرجیو
کارگردان: گِرگ بارکر، نویسنده: سامانتا پاور، تدوین: کارن اشمیر، موسیقی: فیلیپ شپارد، تهیهکننده: جان باتسک، جولی گلدمن، ۲۰۰۹، ۹۴ دقیقه، محصول آمریکا.