>>> قسمت اول
سینمای مستند قدمتی بهاندازه تاریخ سینما دارد، اما در تمام عمر بلند خود درگیر رفع سوءتفاهمهایی بوده که در هر دوره تاریخی نسبت به این اصطلاح وجود داشته است. برای سینمای مستند هر تعریفی متصور باشیم، در همه تعاریف ادعای نوعی رابطه بین تصویر و جهان واقع وجود دارد و این وجه اشتراک همه تعاریف از فیلم مستند است؛ اما سو تفاهمها از آنجا ناشی میشوند که دیدگاههای مختلف چون مبتنی بر تفاسیری متفاوت از این رابطهاند، تعاریفشان از فیلم مستند نیز متمایز و چهبسا در تناقض با یکدیگر است. بهعنوانمثال تا مدتها نظریههای «حضور»۱ یا «شفافیت»۲ که بر توانایی سینمای مستند در بازتولید جهان واقع تاکید داشتند، از فراگیرترین نظریهها بودند، اما با افزایش انتقادات به آنها، امروزه لااقل در حوزه آکادمیک، بحث از بازتولید کنندگی تصاویر مستند فاقد حداقل اعتبار است. بااینحال نباید تصور کرد از اعتبار ساقط شدن اینگونه پنداشتها به سوءتفاهمها درباره سینمای مستند پایان داده است؛ زیرا از یک طرف این پنداشتها هم چنان به حیات خود در اذهان مردم ادامه میدهند و از طرف دیگر، بین نظریاتی که بر وساطت انسان و ابزار در ساخت مستند تاکید دارند، هم سویی چندانی به چشم نمیخورد.
نظریاتی که بازنمایی را بهجای بازتولید موکد میسازند و رابطه تصویر و واقعیت را متاثر از شیوههای وساطت حین تولید و دریافت میدانند، میتوان به دو دسته کلی تقسیم کرد؛ دستهای که مستقیم یا غیرمستقیم جهان واقع را واجد اصالت میدانند و دستهای که چنین اصالتی برای جهان واقع قائل نیستند. پرنفوذترین نظریه بین نظریههای دسته اول، «پدیدارشناسی با واسطه» و مهمترین شارح آن در سینما «آلن کاسبیر»۳ است. از نظریههای دسته دوم نیز اغلب تحت عنوان «نشانهشناسی پساساختارگرا» یاد میشود. دیدگاههای «آلن کاسبیر» هرچند نسبت به پدیدارشناسی بیواسطه «آندره بازن»۴ قدمی به جلو است اما همچون دیگر دیدگاههای متاثر از اندیشههای «ادموند هوسرل»۵، معنا را به معنایی که حاصل ادراک شهودی پدیدارها و توصیفکننده ماهیت صوری آنهاست، محدود میکند. این دیدگاه نقش فیلمساز در سروشکل دادن به مصادیق مقابل دوربین و وساطت بیننده در دریافت تصاویر را میپذیرد و این امور را تحریفکننده «صورت» مصادیق میداند، اما از توصیف مفهومسازیهایی که بهواسطه این دخل و تصرف انجام میشود، ناتوان است.
از طرف دیگر، بااینکه «کاسبیر» وساطت در سینما را به تحریفهای صوری محدود میکند، حتی این تحریفها را هم مانع بیننده در درک مصادیق بیرونی نمیداند. او در پاسخ به ادعاهای «ژان روش» ۶ مبنی بر دخل و تصرفهای فراوان او و «ادگار مورن»۷ در ساخت فیلم «وقایعنگاری یک تابستان»۸ چنین میگوید: «این مسئله که حضور دستگاه سینما و نیز وساطتهایی که در امر ادراک دخالت دارند بر دریافت ما از این مصداقها تاثیر میگذارند، با این مسئله که این مصداقها برای فیلم روش-مورن مصداقهایی واقعاً موجود به شمار میآیند هیچ تعارضی ندارد.»۹ در اینجا «کاسبیر» با تشبث به آرا «هوسرل» قصد دارد نشان دهد، ازآنجاکه ماهیت پدیدار در تحریفهای اینچنینی دستخوش تغییر ماهوی نمیشود و شیء همواره قابل بازشناسی است، پس مصادیق تصویر شده به همانگونه که زمانی در برابر دوربین حاضر بودهاند، از فیلم قابل بازیافتاند.۱۰
تاکید بیشازحد پدیدارشناسان بر ماهیت صوری پدیدارها و غافل شدن از ماهیت زبانی آنها که تعیینکننده ارزشهای نمادین پدیدارها در حوزه فرهنگ و اجتماعاند، امروزه بیش از هر زمان دیگر کاستیهای خود را آشکار کرده است.۱۱ اعتراضهای رو به گسترش گروههای اجتماعی مختلف نسبت به بازنمایی خود در سینما، نشان از آن دارد که پدیدارهای تصویری علیرغم این همانی ظاهری با مصادیق پیشا فیلمی، نمیتوانند بهعنوان نمود آن مصادیق پذیرفته شوند. این واقعیت نشان میدهد «نشانهشناسی پسا ساختارگرا» و نحلههایی از علوم اجتماعی که متاثر از زبانشناسی پسا سوسوری۱۲، مفاهیم زبانی را در شناخت انضمامی پدیدارها مقدم بر ادراکات حسی میدانند تا چه حد بر صواب هستند. به باور آنها دلیلی که باعث میشود برخی گروههای اجتماعی، مصادیق تصویر شده در یک فیلم را بهعنوان مصادیق واقعی نپذیرند، آن است که ارزشها و مفاهیمی که گروههای مذکور از مصادیق تصویر شده در ذهن دارند با مفاهیم الصاقی به آنها، ناهمخوان است. این سخن حاکی از آن است که آنچه ملاک و معیار پذیرش یک تصویر بهعنوان واقعیت است، لزوماً نه شمایل آن، بلکه ارزش و مفهومی است که به آن شمایل نسبت داده میشود. ازاینرو هرقدر ارزش و مفهومی که در تصاویر به پدیدارها نسبت داده میشود فراگیرتر بوده و پذیرش اجتماعی بیشتری داشته باشد، تصاویر واقعیتر به نظر رسیده و احساس اینهمانی تصویر و مصداق را تقویت میکند. این همان راهکاری است که علاوه بر سازندگان فیلمهای داستانی، بسیاری از مستندسازان هم به کار میگیرند تا جهان بازنمایی شده، واقعیتر جلوه کرده و اهداف ایدئولوژیک فیلمساز در سایه آن دستیافتنیتر شوند.
آنچه نظریهپردازان دسته دوم را به هم نزدیک میکند، تصور مشترک آنها در مورد برساخته بودن واقعیت و نقش سینمای مستند در ساخت و شکل دادن به واقعیت است. اگر واقعیت نهفقط «شیء» یا تصویر آن، بلکه مفهوم و ارزش اجتماعی «شیء» مورد نظر باشد، در آن صورت باید بپذیریم که گفتمانهای قدرت بیشترین نقش را در ساخت واقعیت ایفا میکنند. این گفتمانها با کنترل محسوس و نامحسوس اشکال مختلف بازنمایی و نفوذ در شبکههای تولید و توزیع روایات در جامعه که فیلم مستند هم یکی از آنهاست، تلاش میکنند منافع خود و گروههای اجتماعی همسوی خود را برآورده کنند.
در این شرایط روشن است نگاه انتقادی نظریهپردازان علوم اجتماعی و نشانهشناسان، چنین مفهومیسازیهای جهتداری را برنمیتابد و به سینمای مستند بهعنوان ابزاری برای برملا کردن سازوکار پنهان این مفهومسازیها و روابط قدرت مینگرد؛ اما سینمای مستند برای ایفای این نقش میباید از کارکرد سنتی خود یعنی تلاش برای نمایش بیواسطه واقعیت دست بشوید و در عوض، واقعیت ظاهراً پذیرفته را به چالش کشد. به چالش کشیدن وضعیت طبیعیسازی شده موجود و مفاهیم و ارزشهای اجتماعی برساخته، اصلیترین شاخصه مستندهایی است که به «مستند جامعهشناختی»۱۳ معروفاند و انتظار نظریهپردازان منتقد آن است که با افزایش آگاهی مستندسازان، تعداد اینگونه مستندها روزبهروز بیشتر شود. این امر مستلزم آن است که روابط متقابل بین نهادهای قدرت و سرچشمههای «دانش اجتماعی» بهخوبی شناخته شوند تا از خلال آن، ماهیت، کارکرد و اهمیت «مستندهای جامعهشناختی» بهتر آشکار شود.
همواره بین گفتمانهای حاکم بر روابط اجتماعی و روایتهای مسلط در جامعه نوعی رابطه بازخوردی وجود دارد. گفتمانها، روایتها را تولید و بازتولید و روایتها، گفتمانها را تثبیت و طبیعی سازی میکنند. از طرفی روایتها بازتابنده نوع و ابعاد «دانشی» اند که در چارچوب گفتمانهای مسلط آنها را فرامیگیریم. به اعتقاد «ژان فرانسوا لیوتار»۱۴، «دانش» را نمیتوان به علم و حتی یادگیری (معرفت) تقلیل داد؛ همچنین «دانش» تنها مجموعهای از گزارههای مصداقی نیست، بلکه مشتمل بر مضامینی چون «مهارت» یا «چگونه عمل کردن»، «تخصص»، «چگونه زیستن»، «چگونه گوش دادن» و غیره نیز هست. ۱۵ او «دانش» را به دو حوزه عمده تقسیم میکند: «دانش سنتی (روایی)» و «دانش علمی». 1۶
گستره «دانش سنتی» توسط افسانهها، حکایات، اسطورهها، ضربالمثلها، پند و اندرزها، گفتههای اخلاقی، آموزههای مذهبی و نظایر آن مشخص میشود. این اشکال ارتباطی ازآنرو که دهانبهدهان و نسل به نسل منتقل میشوند، اولاً موجب تثبیت و استقرار و نهادینه شدن خود میشوند؛ ثانیاً بهصورت یک روایت درمیآیند؛ و ثالثاً به کمک بیان و نقل کردن خود، به توجیه و مقبول ساختن و مشروعیت بخشیدن به خود میپردازند. ۱۷ اما «دانش علمی» اعتبار خود را به خرافه زدایی از «دانش» و تعین بخشی به آن پیوند زده است؛ امری که در نگاه طرفدارانش نشان از تقابل بنیادین «دانش علمی» با «دانش سنتی» دارد. «لیوتار» تقابل یادشده را اینگونه توضیح میدهد: «دانشمند اعتبار گزارههای روایی را مورد تردید قرار داده و به زیر سوال میبرد و نتیجه میگیرد که این قبیل گزارهها هرگز تابع استدلال یا برهان نیستند. وی آنها را بهعنوان مقولاتی متعلق به ذهنیتی متفاوت دستهبندی میکند: وحشی، غیر متمدن، بدوی، تکامل نیافته، عقبمانده، بیگانه، مرکب از عقاید، آداب و سنن، عرف، اقتدار، تعصب، جهل، ایدئولوژی. روایتها عبارتاند از حکایات، اساطیر و افسانهها که تنها برای زنان و کودکان مناسباند. در بهترین حالت، تلاشهایی صورت میگیرد تا پرتوهایی از نور- برای متمدن ساختن، آموزش دادن و تکامل بخشیدن- بر این جهل و تاریکاندیشی افکنده شود.»۱۸
بااینکه بهطور یقین «دانش سنتی» و «دانش علمی» و روایتهای وابسته به آنها باعثوبانی تمامی هنجارهای اجتماعیاند، اما هیچگاه نگاه انسان به این اشکال هنجارساز همسان نبوده است. این امر ناشی از تمایز جایگاه «دانش علمی» از «دانش سنتی» در اذهان است که چندان هم به مترقی بودن یا نبودن جوامع مرتبط نیست. کافی است کمی به خود و اطرافمان دقیق شویم تا دریابیم چگونه همواره سعی داریم جهت اثبات گزارههایی که ابراز میکنیم، پایه و اساس بهظاهر علمی پیدا کنیم. چنین عملی تنها اختصاص به شهروندان طبقه متوسط طرفدار گفتمان علمی هم ندارد. شواهد حکایت از آن دارند که بخش عمدهای از پیروان و حتی بزرگانی که بهنوعی مبلغان «دانش سنتی» محسوب میشوند، گاهوبیگاه تلاش دارند «دانش سنتی» را شکل و شمایلی علمی ببخشند. به این معنا که اعتبار گزارههای خود را به اعتبار گزارههای علمی پیوند میزنند که گمان میکنند صدق آنها مورد وثوق است. این امر نشان میدهد حتی در جامعهای با پسزمینههای نیرومند سنتی و مذهبی، تصور بر آن است که هنجارهایی که علم خلق میکند به دلیل ارتباط مستقیم و تعین یافته با واقعیت، از قابلیت پذیرش بیشتری برخوردار است.
آشکار است جایگاه متعالی علم نزد مردم و باور به خدشهناپذیری آنکه تا همین اواخر کمترین تردید در آن روا نبود، بهیکباره ایجاد نشده و ریشه در سدهها پیش و دوران خردگرایی دارد. در عصر حاضر اصلیترین حامی گفتمان علمی که هنوز هم دیدگاههایش علیرغم مخالفتهای فراوان، جایگاه محکمی در افکار عمومی دارد، «پوزیتیویسم منطقی»۱۹ یا «تجربهگرایی منطقی»۲۰ است. سادهترین راه درک رابطه علم با «پوزیتیوسم»، شناخت اصل بنیادین این مکتب، یعنی اصل «اثبات پذیری»۲۱ است. بهموجب این اصل، معنی یک گزاره وابسته به شیوه اثبات آن یا بهعبارتدیگر، وابسته به آزمونپذیر بودن آن است؛ بنابراین اگر گزارهای به شکل تجربی اثبات پذیر باشد واجد معنا و در غیر این صورت فاقد معنا، پوچ یا مهمل است. به همین علت از منظر «پوزیتیویستها»، گزارههای تحلیلی (پیشینی) که خردگرایان با استناد به روابط ریاضی و هندسه ارائه میکردند، همچنین گزارههای مربوط به اخلاق و الاهیات که «اثبات پذیر» نیستند، بیمعنا تلقی میشوند. باید توجه داشت در اینجا منظور «پوزیتیویستها» از اثبات یا تایید، اثبات رساندن از راه مشاهده بود. آنها بررسی میکنند که چگونه میتوان بر اساس شواهد حاصل از مشاهده، صحت چیزی را اثبات کرد و در این راه از انواع استنتاجات قیاسی و ناقیاسی، بهخصوص استقراء۲۲ سود میبرند.۲۳ «پوزیتیویستها» نه با آزمایشهای علمی بلکه با گزارههای علمی و روشهایی که امکان تحقق آن گزاره را در زبان و فرا زبان منطق فراهم میکنند، سروکار دارند. درنتیجه نظریات آنها بیشتر از آنکه توصیف کار علمی باشد، حکم دستورالعملهایی را دارد که به کمک آنها دانشمندان و طرفداران علم میتوانند رابطه نوع و تعداد شواهد را بر میزان صادق بودن فرضیهها (در قالب گزارههای مصداقی) بسنجند. «پوزیتیویستها» چون بر این گماناند که هرگونه شواهد از مشاهده ناشی میشود و هدف عمده علم کشف و برقرار کردن تعمیمهاست، استفاده از استقراء در کار علمی را توجیه میکنند و آن را رویهای عادی میشمارند.۲۴
>>> ادامه دارد...
منابع:
پدیدارشناسی و سینما، آلن کاسبیر، علاءالدین طباطبائی، نشر هرمس
وضعیت پستمدرن: گزارشی درباره دانش، ژان فرانسوا لیوتار، حسینعلی نوذری، انتشارات گام نو
درآمدی بر فلسفه علم، پیتر گادفری اسمیت، نواب قرایی، انتشارات پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی
ساختار انقلابهای علمی، توماس اس. کوهن، عباس طاهری، نشر قصه
منطق اکتشاف علمی، کارل ریموند پوپر، سید حسین کمالی، انتشارات علمی و فرهنگی
مقدمهای بر فیلم مستند، بیل نیکولز، محمدتهامی نژاد، جامعه نو
پیام یونسکو، شماره ۱۳۵
پینوشت:
۱. Presence
۲. Transparency
۳. Allan Casebier
۴. Andre Bazin
۵. Edmund Husserl
۶. Jean Rouch
۷. Edgar Morin
۸. Chronicle of a summer (۱۹۶۱)
۹. پدیدارشناسی و سینما، آلن کاسبیر، علاءالدین طباطبائی، هرمس، چاپ اول ۱۳۸۲، ص ۱۱۷
۱۰. «آندره دارتیگ» در کتاب «پدیدارشناسی چیست؟» و در توضیح «ماهیت» از دیدگاه «هوسرل» چنین میگوید: «اگر ماهیت، امکان بازشناسی پدیداری را فراهم میسازد، بدینجهت است که اوضاعواحوال ممکن برای تحقق آن، هر چه باشد، ماهیت همواره همچنان یکنواخت باقی میماند. زمانها و مکانهایی که در آنها از پیرامون مثلث سخن میگویند هرقدر متعدد باشند و نگارش مثلث بر روی تختهسیاههای همه مدارس عالم، هرقدر فراوان باشند، مثلث همواره همان است که هست.»
۱۱. در این زمینه علاقهمندان را برای کسب اطلاعات بیشتر ارجاع میدهم به مقالات «سینمای مستند: بازتاب یا بازاندیشی واقعیت» چاپشده در شماره ۶۹-۷۰ فصلنامه فارابی و «شناخت و دریافت فیلم مستند؛ مطالعه انتقادی چند نظریه» چاپشده در شماره اول فصلنامه سینما حقیقت
۱۲. Ferdinand de Sassure
۱۳. Sociological Documentary
۱۴. Jean Francois Lyotard
۱۵. وضعیت پستمدرن: گزارشی درباره دانش، ژان فرانسوا لیوتار، حسینعلی نوذری، انتشارات گام نو، چاپ اول ۱۳۸۰، ص ۹۰
۱۶. همان. فصول ۶ و ۷
۱۷. همان. ص ۱۶
۱۸. همان. ص ۱۰۵
۱۹. Logical Positivism
۲۰. Logical Empiricism
۲۱. Verifiability
۲۲. روشی است که در آن ذهن از قضایای جزئی به نتیجه کلی میرسد و اشکال گوناگونی در حوزه ریاضیات، علوم انسانی و علوم تجربی دارد.
۲۳. درآمدی بر فلسفه علم، پیتر گادفری اسمیت، نواب قرایی، انتشارات پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، چاپ اول ۱۳۹۲، فصل ۳
۲۴. همان. ص ۶۵