جانم بیزاراست از حیاتم، شکوه از خویش سرکنم به؛ درتلخی جان خویش سخن رانم به.
به خدا شایدم گفت: ملامتم منما؛ بازکن از چه با من درستیزی؟
تو را میپردازد که مستم رواداری، که دستکار خویش خوارداری، که رای شریران روشن داری؟
مگر تو را چشم سراست؟ یا دیدینت همچون دیدن آدمیست؟
مگر روزهای تو چون روزهای آدمیان است؟ و سالیان تو چون روزگار آدمی.
که در عصیان من تفحص میکنی، و در گناهان من پرسوپژوه؟
دانی که من گناهکار نیم و از دست تو رهانندهای نیست،
مرا دستان تو سرشته وسراپا آذینم داده؛ با این همه تو نابودم همی کنی.
به یادآر مهیمنا که از گلم نگاشتی و به خاکم باز خواهی برد.
....
کتاب ایوب/ باب دهم
گزارش قاسم هاشمینژاد
مستند دم زندگی (۱) به کارگردانی جوناس برگال (۲) و میکا هوتاکاینن (۳) در سال ۲۰۱۰ به نمایش درآمد. این اثر اولین مستند فنلاندی بود که در هشتادوسومین دوره اسکار در بخش بهترین فیلم خارجی این جشنواره حضور داشت. دم زندگی روایت زنده تجارب و رنجهای مردان فنلاندیست که در سونا مینشینند و در میان دم بخار و قطرات آبی که بر بدنهای برهنهشان نشسته حدیث نفس میگویند. این مردان با تنهای از ریخت افتاده اما واقعی که نه با زور وزنههای بازیگران خوش بدن هالیوودی که با نیروی طبیعی حیات و گذر زمان شکل گرفته، در فضای دمآلود و گرم سونا، خود را روحا و جسما شسته و میپالایند.
فیلم از کنار هم قرار گرفتن تابلوهای ثابتی تشکیل شده که در هر یک از آنها سونایی درمنطقهای از فنلاند تصویر میشود. در هر قاب مردانی برهنه در برابر چشم دوربین مینشینند و فرصتی مییابند تا از مسائلی چون تولد، مرگ، عشق، غم و دوستی حرف زده و دردها و مصائبشان را به گوش آدمیانی که روزی در آن سوی دوربین مینشینند برسانند. میزان نزدیکی و صمیمت دوربین به سوژههای فیلم به حدی است که مخاطب گاه از فرط نزدیکی به درونیات این مردان برهنه بر خود میلرزد و تاب دیدن صحنهها را نمیآورد.
نطفه اولیه دم زندگی در دورانی شکل میگیرد که جوناس، کارگردان فیلم، برای رفع افسردگی به سونایی در نزدیکی خانهاش پناه میبرده و در آنجا شاهد گفتوگوی مردان و پیرمردان همسایه پیرامون مسائل شخصی و آلامشان بوده است [۱]. تجربه شنیدن مکنونات قلبی این مردان بدون واسطه آنهم در محیط بخارآلود سونا او را به حدی تحت تاثیر قرار میدهد که ایده اولیه این مستند را در او شکل میبخشد. ازسوی دیگر او و همکار چندسالهاش میکا، پس از تجربه ساخت چند مستند در مورد زنان و مسائل روحیشان در فنلاند بر آن میشوند تا در فضای سینمایی متمرکز بر موضوعات زنانه فنلاند، به مردان و احساسات و دردهای آنان بپردازند [۲].
تصمیم اولیه جوناس و میکا در شکل دادن به این فیلم، گرفتن فیلم در یک سونای خاص بود، اما این ایده به تدریج و با تمرکز بیشتر بر امکانات سوژه گسترش یافت و به سفر سه ساله آنها در نواحی مختلف فنلاند، یافتن مردانی با ویژگیها و داستانهای خاص و کشف سوناهایی با اشکال و کارکردهای متفاوت انجامید. به مردانی برهنه با سنین، شرایط فرهنگی و موقعیتهای اجتماعی؛ درنتیجه با داستانهایی متفاوت نشسته در سوناهایی ساخته شده در کابینهای چوبی در میانه جنگلی، نشسته درسوناهای شهری، در سوناهای متحرکی همچون سوناهای کیوسکی کنار جاده، سونای تعبیه شده درماشین کمباین، در ماشین سواری و خلاصه در هر مکانی که زندگی آدمی در آن جریان دارد. درچنین بستری ست که مردان برهنه لب به سخن گشوده و داستانهایی از زندگی خود از اولین روابط عاشقانه گرفته تا کتک خوردن توسط پدرخوانده، از دست دادن حضانت فرزند، مواجه با مرگ والدین و فرزندان، تصادفات و شوکهای روانی و خاطراتی از این دست را باز میگویند.
دم زندگی با تصویری اساطیری از پاشیدن آب بر ذغال و بخار شدن آب و برگهایی که برای معطر ساختن فضا روی بخاری تکان داده میشوند، آغاز میشود. نمایی که از نگاه سمبولیک بازگوینده انسانیست که باید برآتش زندگی بسوزد تا به بیان درآید و عصاره جان خود را در جهان بتراود. سپس در تصویر بعدی که آن هم آشکارا طعمی نمادین دارد، زن و مردی میانسال را میبینیم که برهنه در سونا نشستهاند، درحالی که در فیگوری که یادآور اسطوره آدم و حواست، عورتشان با برگ پوشیده شده است. آنها پشت یکدیگر را میشویند درحالی که مرد میگوید: الان ۵۱ ساله که این پشت رو میشورم. خیلی خوبه...؛ این چنین است که فیلم با اسطوره هبوطی که در سونا تصویر میگردد آغاز میشود و پس از آن به شرح زندگی درد و اندوه آدمی بر این کره خاکی میپردازد.
پس از صحنه معرف، نام فیلم میآید و تصاویری از چشم اندازهای پوشیده از برف فنلاند که یادآور سرمای این کره خاکی در برابر گرمای بهشت نخستین (که در صحنه قبل با محیط گرم سونا تصویر شده) است، نشان داده میشود. در اولین صحنه پس از تیتراژ، چهار مرد برهنه در سونایی دیگر آشکار میشوند که از اولین ارتباطات خود با زنان میگویند، بعد در سونایی دیگر مرد جوانی با نشان دادن عکس فرزندش، ماجرای تولد او را بازمی گوید، بعد سه مرد چوب در میانه جنگل به سوی کانکس سونایی در میانه چوبهای بریده شده میروند و درآن جا از مصائب خود میگویند. یکی از خشونت خانوادهاش در دوران کودکی میگوید و دیگری ماجرای دورشدنش را از دختر کوچکش به سبب اعتیاد و اینکه فقط میخواهد دخترش را یکبار دیگر ببیند و به او بگوید که چقدر متاسف است و چقدر همه چیز از خواست و توان او بیرون بوده است. از اینجاست که دم زندگی رفته رفته به سوژههایش نزدیکتر میشود و تا آنجا پیش میرود کهگاه آنان را در حین تعریف تلخکامیهایشان به گریه وا میدارد. پیرمردهایی که از خاطرات تلخ جنگ میگویند، مردی که از مرگ همسر و پس از آن کارتن خواب شدنش میگوید و دیگری که مرگ فرزاندانش را بازمی گوید همه و همه شخصیتهای برهنه این مستندند که در پایان پس از شرح تک تک این تجربیات، یک به یک شروع به خواندن سرودی واحد میکنند. سرودی که در مدارس فنلاند به بچهها آموزش داده میشود و فنلاندیها آن را از بردارند و در این فیلم در کنار هم همچون گروه سرودی میخوانندش. ترانهای با این مضمون که سنجاب کوچکی بالای درختی خوابیده و چون در پایین درخت جنگها و کشمکشها را میبیند تصمیم میگیرد که همان بالا در آغوش درخت بماند و به صدای پرندگانی که آواز میخوانند و او را به سرزمین رویاییش میبرند گوش بسپارد. سرزمینی که مردان برهنه فیلم در حسرت آن راز دل میگویند.
اما سونا در دم زندگی تنها یک لوکیشن اتفاقی نیست، که بستریست که ساخت محتوای فیلم تنها در آن ممکن میشود. سونا در فرهنگ فنلاندی مکانی روحانیست؛ فنلاندیها پیش از اختراع الکتریسیته مردههایشان را در سونا میشستهاند و در آنجا کودکانشان را به دنیا میآوردهاند. سونا برای آنها جاییست شبیه به زهدانی گرم در میانه این جهان سرد. برای آنان سونا، اتاق روانکاوی آمریکاییهاست [۱]. آنها بدانجا میروند، لباسهایشان را میکنند و بدین سان ماسکهای شخصیتی خود را به کناری نهاده، همه با هم برابر میشوند و در آنجاست که لب به سخن گشوده و مکنونات قلبی خود را بازگو میکنند. از این حیث سونا شبیه به اتاقک اعتراف کلیسا نیز هست، جایی که آدمی با بیان کردههای خود، بار گناهان و رنجهایش را بر زمین میگذارد و با خروج از آن تولدی دوباره مییابد. سونا در دم زندگی مکانیست حدفاصل مرگ و زندگی، جایی شبیه به برزخی که آدمی در آن از دور به زندگی خود برزمین مینگرد، با خود خلوت کرده و دردهایش را باز میگوید. مکانی برای فریادکردن باری که انسان هبوط کرده در هستی خود بر دوش میکشد.
دم زندگی از نگاهی دور شرح زیستن پردرد آدمیست بر این کره خاکی، فغان این درد و رنج است برای دیگری به امید یافتن آرامشی کوتاه. فریاد آدمیانی که در زهدان گونه سونا روح خود را برهنه میکنند و در این برهنگی روح است که درد آنان لحظه به لحظه بیشتر و بیشتر رخ مینمایاند. مردی از رنج دوری از فرزند میگوید، دیگری از مرگ و دیگری از عشقی ناکام. دم زندگی از این نگاه رنجنامه زندگی انسان ایوبوار است. آدمی بر این کره خاکی با رنج و در رنجزاده شده است. از لحظهای که سر از زهدان مادر درمیآورد، هستیاش را با فریاد رنج خود و دیگری میآغازد و نیز مرگش را نیز با همین فریاد به پایان میرساند. بیدلیل نیست که مفهوم رنج و نحوه رویارویی آدمی با آن به یکی از بنیادیترین مسائل فلسفی در سیرتفکر بشر و ادیان و آئینهای زیستی او بدل گردیده است. از تفکرات شرق دور گرفته که بشر را یکسره در رنج میبیند و راه رستگاری و رهایی از این درد را در بیخودی، تا تفکرات عرفای اسلامی که رنج را موهبتی میدانند از جانب معشوق که عاشق یکسره پذیرای آن است. دم زندگی درواقع مجالیست برای بازگفتن این رنج. لحظهایست که ایوب لب به سخن میگشاید و شرح رنجش را به پیشگاه آن متعال میبرد: «گفتهاند سبب نالیدن ایوب آن بود که جبرئیل او را گفت: از پس هفت سال که یا ایوب، تا کی صبرکنی آخرهم و ابلای خدای برنیابی. ایوب گفت: پس چه کنم که صبر نکنم. جبرئیل گفت: نالهای به خدای بنمای که خدا عزوجل ناله بنده دوست دارد چنانکه صبر بنده دوست دارد. ایوب بنالید وخدای او را عافیت بداد.» قصص قرآن سورآبادی
مردان برهنه دم زندگی ایوبوارهایی هستند که هر یک از دردی رنج میکشند و فیلم به لحظهای میپردازند که آنان زبان میگشایند و روح خویشتن را برهنه میسازند. در اینجا اما عافیت آدمی تنها در بیان رنج است، همین و بس. آدمی اینجا نیز همانند داستان ایوب میداند انگار هیچ تغییری در پی نیست تنها امکان بیان درد وجود دارد و گذاردن این بار بر زمین. این موضوع را در قسمتی از فیلم از زبان یکی از شخصیتهای فیلم بس نیکو میشنویم، زمانیکه او پس از بیان درد دوری از فرزند و نبودن امکان حرف زدن با او میگوید که همین که توانسته این غم را در مقابل دوستش (و دوربین مقابل او) بازگوید خود نعمتیست. در پایان فیلم نیز مردی دیگر که شاهد مرگ فرزندش بوده میگوید که نمیخواهد تنها باشد و تنها میخواهد با گفتن دردش آنرا تقسیم کند چرا که دریافته که تنها نبودن خود آرامش و تسکینی خارقالعاده است. در اینجا بیان یا همان اعتراف به تخلیه درونی میانجامد و دوربین مستندنگار به ابزاری برای کاهش آلام درونی سوژه و نوعی روانکاوی بدل میگردد.
دم زندگی اما در تصویر کردن این رنج نگاهی طنزآلود نیز دارد. اصلا ذات دیدن تعدادی مرد که با پوستها آویزان و بدنهای بد ریخت کنار یکدیگر نشستهاند و با هم ازعمیقترین لحظههایشان میگویند خود امری طنز است. پارادوکس میان این حد نزدیک شدن به درون و آن اندازه بلاهت در نحوه نشستن یا اماکن خنده داری چون کیوسک تلفن یا ماشین کمباینی که به سونا تبدیل شده در احساس مخاطب نیز وارد میشود و همچنان که در ابتدا لبخند بر لب او میآورد او را به گریستنی درونی نیز وا میدارد. رابین منکن (۴) [۱] درمصاحبهای با سازندگان فیلم درباره این جنبه فیلم میگوید: چیزدیگری که برای من در این فیلم جالب است آنست که فیلم مستندیست که از نظر حسی شبیه به یک فیلم رواییست و برای ما احساسات شگفت بسیاری را به همراه میآورد، در عین حال که از لحاظ ظاهری به شدت به هنرهای تجسمی و عکاسی نزدیک است و زبانی کنایی سمبولیک دارد. این قاببندیهای بسیارزیبای شما (منظورکارگردان فیلم است) مرا به یاد وس اندرسون (۵) میاندازد. این تابلوهای کوچک، این صحنههایی که به دقت قاب بندی شده و دیالوگهای به شدت عاطفی در آثار او نیز وجود دارد. از سوی دیگر طنز موجود درلایههای زیرین فیلم هم از همین عناصربصری میآید، البته به جزصحنههایی مانند صحنه سونا گرفتن بابانوئل. صحنههای واقعا خندهداری هم در فیلم وجود دارد. آیا زمانی که فیلم را شروع کردید میدانستید که برروی مجموعهای ازغمها وشادیها کارمی کنید؟
چنانچه منکن نیز اظهار میدارد از حیث زیباییشناسی بصری، دم زندگی مجموعهایست از تابلوهای ثابت به دقت ترکیب بندی شده و زیبا. تصاویر فیلم که از مجموعهای از رنگ بندیهای گرم (با ته رنگ زرد - نارنجی) و سرد (با ته رنگ آبی) به همراه قابهای خالی با تمرکز فیگور یک یا چند مرد ساخته شدهاند به شدت یادآور آثار هنرمندان فیگوراتیو معاصر نظیر اندرو ویت (۶) (۱۹۱۷- ۲۰۰۹)، دیوید لیگار (۷) (۱۹۴۵-...)، ادوارد هاپر (۸) (۱۹۸۸ـ۱۹۶۷) و هنرمندانی از این دست هستند و همگی سعی دارند در ترکیب بندیها و رنگ گذاریهایشان، انسان را در فضای خالی پیرامون تصویر کرده و تنهایی و احساسات درونی وی را در حالات بدنیاش به تصویر کشند.
در پایان میتوان گفت که مستند دم زندگی مجموعهایست از اعترافاتی که در کنار یکدیگر تصویری جامع از زندگی آدمی بر این کره خاکی را ارائه میکند. کارگردانان این مستند با بهرهگیری ازمجموعهای تابلو - صحنههای به دقت قاب بندی شده و ریتم پایین تصاویرکوشیدهاند تا با نزدیک شدن به لایههای درونی روان آدمی به جوهره اتفاقات پیرامون او دست یابند و تصویری درونی از زندگی او را ارایه کنند. فیلم به سبب حدبالای نزدیکی با سوژه به شدت با مخاطب خود ارتباط برقرار میکند، تا آنجا که مخاطبی که خود دارای مسائل مشابه است، با سوژهها احساس همزادپنداری پیدا میکند. با دیدن این فیلم این مسئله را که دردهای مشترک آدمیان آنها را در این کره خاکی به هم متصل میکند را به خوبی درک میکنیم. کارگردان فیلم در مصاحبه با مجله انجمن مستندسازان آمریکا [۲] IDA در این باره میگوید: جالبترین چیز در مورد این فیلم دیدن زنان و مردانیست که پس از دیدن فیلم اشک در چشمهایشان جمع شده است. به نظر میآید موقعیتهای زندگی که قهرمانان فیلم ما درباره آنها حرف میزنند به اندازهای برای آدمهای دیگر آشنا هست که آنها در هر کجا بتوانند با این موضوعات ارتباط برقرار کنند.
پینوشت:
۱- Steam of Life
۲- Joonas Berghäll
۳- Mika Hotakainen
۴- Robin Menken
۵- Wes Anderson
۶- Andrew Wyeth
۷- David Ligare
۸- Edward Hopper
ارجاعات یادداشت:
[۱] http: //cinemawithoutborders. com/conversations/۲۴۲۷-mika-hotakainen-discusses- «steam-of-life». html
[۲] http: //www. documentary. org/magazine/meet-docuweeks-filmmakers-joonas-berghall-mika-hotakainen-steam-life-miesten-vuoro