"جوانمرادا! این شعرها چون آینهدان. آخر دانی که آینه را صورتی نیست درخود اما هرکه در او نگه کند صورت خود تواند دیدن و دانی که شعر را در خود هیچ معنی نیست اما هرکس از او آن تواند دیدن که نقد روزگار او بود و کمال کار اوست." عین القضات، نامهها
آیا "تهران" را میشود جور دیگر دید؟ آیا تهران برای همگان یکسان به دیدار در میآید؟ هر چند تهران یکیست. ثابت است، امّا مستند تهران هنر مفهومی پاسخیست به اشتیاق اصلانی برای این، جورِ دیگر دیدن... جوری که زنده است. واقعیت دارد، امّا شعری دیداری هم هست انگار. مستندیست شاعرانه؛ تهران در انعکاس آینهها.
اصلانی در همین آینهها هم، دنبال خود تهران است، البته. تهرانِ متصل به زمان حال، تهران مستند. تهران شلوغِ پُر ازدحام. با آسمانش سربی، گاه آبی... امّا تلاش میکند زبانی متفاوت از مستندهای رایج برای بیان مفاهیم مستند خود پیدا کند و به قاب و تصویری برسد که کمتر دیده شده و این همان سلوک اصلانیوار است. سیر نگاه اوست به موضوع که به خوبی هم از پساش برآمده. در فیلم میبینیم آنچه را که چشمانمان نمیبیند یا کمتر میبیند. همین است که برخی منتقدین آن را در کنار چیغ و جام حسنلو از بهترین آثار استاد مستندساز میدانند؛ درتناسب فرم و محتوا.
تهران هنرمفهومی با اینکه به نظر میرسد ادامهی راه برلین سمفونی یک شهر بزرگ (ساختهی ارزشمند ویلیام روتمن) است، امّا خود به اثری تازه و مستقل تبدیل میشود که از مستندهای شاعرانهی این گونه (که در دههی بیست و سی میلادی به اوج خود رسید) و عموماً از تحلیل اجتماعی فاصله میگرفت، بسیار پیشتر است.
به تعبیری هر چند وجوه تغزلی تهران هنر مفهومی هم چون سایر مستندهای شاعرانهی هم گونش قابل تامل و درخشان است، ولی اصلانی تنها به "سرگرم سازی و رویاپردازی" با آینهها مشغول نیست و اصرار دارد تا مکاشفات اجتماعی خود را هم ضبط کند و آن را با ما در میان بگذارد.
از ویژگیهای دیگر فیلم صدای راوی و حضور او (محمد علی سپانلو) در فیلم است. سپانلو که خود از شاعرانی است که تهران به بهترین شکل در اشعارش رسوخ کرده است، همنشینیِ دلنشین محتوای اشعارش با فرم و تصاویر اصلانی در این فیلم تجربهای منحصر به فرد است؛ راوی که حالا در جایگاه یک ناظر، با اشعارش حال و هوای شاعرانهی اثر و تکمیل معناسازی اجتماعی آن را به اوج میرساند؛ شعرهایی که به زندگی امروزمان نگاه میاندازد و آینهی واقعی آدمهای زمان ماست. آینهی واقعی همین خیابانها؛ "خیابان بیکار/ خیابان دلتنگ پروازهای جوانی/ خیابان بخت کلاغان/ پُر از آرزوهای از دست رفته است/ پر از عشقهای دور افتاده از اوج/ پر از بالکنهای خالی زعشاق/ پر از کالبدهای خاموش خورشید/ و بنیادهایی که هم هست / هم نیست... "
به این ترتیب هر چند که تصاویر بدون اشعار هم بار دراماتیک و معنایی لازم را دارند ولی انتخاب به جایِ اشعار توسط محمدرضا اصلانی (که خود از بنیانگذاران شعر حجم در دههی چهل خورشیدی است) تبادل تصاویر آینهها و اشعار را موثرتر کرده است.
تصویر، صدا و تدوین هم، لحن شهر را دارند، انگار و در راستای ساز وارههای ذهنی خالق اثر. دوربین جستجوگر است، ایستا نیست، دانای کل نیست، شیفتهی حرکت است. خواه حرکتِ ماشین، خواه حرکت دوّرادور تندیس ابن هیثم (در موزهی سینما). گاه نرم و آرام در خیابان سپهسالار پرسه میزند، گاه بر فراز برج میلاد، همراه راوی ناظر این شهر پرهیاهو است.
صدا هم در تداوم عاطفی فیلم نقش اساسی دارد. هم صداست، هم سکوت؛ هم همهی عابران تکیده و مبهوت و هم قیل و قال رانندگان خطی شهر. شبانکاره هم در جستجوی این است که بتواند به قرائت اصلانی از تهران و سبک شخصی او نزدیک و نزدیکتر شود (سبک شخصی مستندسازی که طی همهی این سالها با همهی نظرات مخالف و موافق، صداقت هنری خود را هرگز قربانی نکرد و میان قیل و قالِ آدمهای شهر، همین شهر شلوغ به کار خود ادامه داد...)
شاید اصلانی با این قرائت از تهران میخواست یادآوری کند که تهران، تنها سکونت گاهی برای شهروندان یک شهر نیست یا مجموع سواریهایی که قرار است مسافری را از "بهارستان" به تجریش برساند. شاید با این قرائت از تهران با این آشنازدایی میخواست باور کنیم که؛ قلب تهران هنوز پر تپش است، هنوز هم میشود تهران را با شعر، ادبیات، هنر، عشق، عشقی عمیق و انسانی، با جور دیگر دیدن نجات داد... شاید، هنوز هم.
عکس صحنهای از مستند تهران هنر مفهومی است.
این یادداشت ابتدا در ماهنامهی تجربه منتشر شده و با اطلاع نویسنده در رای بن مستند بازخوانی میشود.