تازهترین مستند مایکل مور را میتوان گسترشیافته ایدهای دانست که او پیشازاین در «سیکو» (۲۰۰۷) به کار گرفته بود. ایده پرداختن به موضوعی با ویژگیهای «نحوه کشورداری» و مقایسه این موضوع در آمریکا با برخی کشورهای عمدتاً ثروتمند اروپایی؛ که در «دیگر به کجا حمله کنیم؟» به یافتن ریشههای شکلگیریِ رفاه بیشتر و امنیت اجتماعیِ گستردهتر (عمدتاً در این کشورها) منجر شده است.
مور در این مستند تحقیقی میکوشد تماشاگران را با تجربه شگرف خود از رویارو شدن با نحوه لذت بردن شهروندان اروپایی از کار، زندگی، ثروت و رفاه اجتماعی به اشتراک بگذارد. احساسی که سالها پیش و در فیلم «سیکو» برای او به حیرت منجر شده بود (جایی که فیلمساز با تعجب از مسئول صندوق در یکی از بیمارستانهای لندن میپرسید: «اگر شما برای خدمات درمانی و پزشکی از کسی پول نمیگیرید پس این اتاق به چهکار میآید؟» و پاسخ میشنید: «برای کمک به کسانی که برای رفتن به خانه پول ندارند!»)
در این فیلم بر اثر همنشینی با تجربه پختهتر شده و پس از آمیخته شدن با کمی رِندی (البته از نوع آمریکاییاش!) بهنوعی بهرهبرداریِ تبلیغاتی منجر شده است. در حقیقت اگر فصل نتیجهگیری فیلم– که به مخاطب القاء میکند تمام ایدههای کاربرد رفاه و امنیتِ بیشتر از آمریکا آمده– را در نظر نگیریم باید پذیرفت در میان ساختههای مایکل مور «دیگر به کجا حمله کنیم» یک فیلم کاملاً قابل پیشبینی و طبعاً تلف شده است که ویژگیهای آثار قبلی این فیلمساز بهروشنی در آن دیده میشود. فیلمی که میتوان گفت متاسفانه اندکی پس از آغاز بحث درباره موضوع اصلی، با پیشبینی درباره سرانجام آن به نقطه پایان میرسد! کافی است از دیدگاههای منتقدانه مایکل مور و علاقه او به رسواگری نسبت به سیاستهای دولتهای وقت آمریکا باخبر باشید تا بتوانید حدس بزنید در فیلم موردبحث نیز احتمالاً او این سیاستها را بهنقد کشیده است.
به همین خاطر ابتدا به نظر میرسد عنوان فیلم («دیگر به کجا حمله کنیم؟») اشارهای به سیاستهای جنگطلبانه و کشورگشایی از نوع آمریکایی است اما این فیلمساز پرهیاهو و جنجالی که با اغلب فیلمهای قبلیاش نشان داده در زمینه گشایش موضوع و نمایش مستندات آن خبره است اینبار فیلم خود را با لحنی شوخوشنگ آغاز میکند تا نشان بدهد در جلسه مخفیانهای که در وزارت دفاع آمریکا (پنتاگون) برگزار شده نمایندگان مغموم و مغلوبِ رستههای نظامی نیاز به توصیه داشتهاند و او به آنها گفته: «به نظرم سربازهای ما به استراحت بیشتر و سزاوارانهتری نیاز دارند!» و البته پیشنهاد کرده برای دستیابی به آیندهای که در آن دیگر خبری از تهاجم به سایر کشورها، اعزام مستشاران نظامی و پرواز پهپادهای خانمانبرانداز نباشد او را به کشورهایی بفرستند که عمدتاً آدمها و اسمهایی شبیه هم دارند؛ و بهاینترتیب مایکل مور راهی سفری طولانی میشود تا نکتههایی که مدیریت ایالاتمتحده آمریکا به آن نیاز دارد را از سایر کشورها گرفته و به خانه بیاورد. کاری که به گفته او: «هیچ ارتشی قادر به انجام آن نیست.»
البته این حملههای مسالمتآمیز با نصب نمادینِ پرچم آمریکا در نقاط مختلف دنیا انجام میشود اما مایکل مور در پایان فیلم به شکل زیرکانهای– که چشم اسفندیارِ ساختههای اخیر او بهحساب میآید– تلاش میکند تا دل هموطنان خود را نیز به دست آورده و آنها را از تماشای این فیلم مغموم نسازد. کشور پهناوری که یکی از سوژههای فیلم از آن به «سرزمین فرصتها» و «جایی که هرکس میتواند ایدههای خود را عملی سازد» یاد میکند اما خودِ فیلمساز بی آنکه تعصب داشته باشد اجازه میدهد او و برخی دیگر از گفتوگوشوندهها بیمهابا به آن بتازند تا شاید به این وسیله وجدانِ نیمههُشیارِ آمریکاییها به خود آمده و بیدار شود. درجایی از فیلم، مایکل مور با لحنی غمگینانه اعتراف میکند: «من یک آمریکاییام و در کشور بزرگی زندگی میکنم که متاسفانه پایههایش بر زمین نسلکُشی و روی شانه بَردهها بنا شده است.» در جای دیگری از فیلم نیز خبرنگار یکی از شبکههای رادیویی (در تونس) خطاب به آمریکاییها میگوید: «شما از اینترنت بهعنوان قدرتمندترین اسلحهای که خودتان اختراع کردهاید درست استفاده نمیکنید و وقتتان را پای کنجکاوی درباره زندگی خانواده کارداشیان تلف میکنید.» اما خطابههایی ازایندست بازهم به پایان نمیرسد و در بخش دیگری از فیلم، یک زن ایسلندی که موفق شده مایکل مور را در مسابقه گلف شکست بدهد میگوید حتی اگر به او پول بدهند هم حاضر نیست آمریکا را بهعنوان کشوری برای زندگی انتخاب کند. بااینوجود فیلمساز در پایان فیلم خود، ضمن مرور آنچه در فیلم به نمایش درآمده میگوید اگر دولت ایسلند موفق شده با تحت تعقیب قرار دادن بانکدارهای متخلف و متقلب و همچنین اختصاص منصبهای مهم به زنان لایق و کارآمد، بهبود اقتصاد این کشور را رقم بزند، این نکته مدیون دادرسیهای مالی در دهه ۱۹۸۰ و در دستگاه قضاییِ آمریکاست. یا نخستین گرامیداشتِ روز کارگر، بهجای مسکو یا لیسبون، در شیکاگو و اتحادیههای کارگری این ایالت آمریکا برگزار شده؛ و مبارزات جنبش زنان در این کشور ریشه در هشت سال پیش از روی کار آمدنِ نخستین رئیسجمهور زن در ایسلند داشته است. او حتی برای اینکه ثابت کند سیستم آموزشی فنلاندیها بر اساس ایده آمریکاییها شکلگرفته از تایید ضمنیِ رئیس آموزشوپرورش این کشور بهره میگیرد و میگوید این چیزها بهاضافه ایده زندانهای رویایی در نروژ (زندانهایی که به شهادت این فیلم بیشتر به زندگی در رفاه کامل شباهت دارد تا زندانهای معمول و مرسوم) از متممِ ممنوعیت مجازات خشن و ناعادلانه در متن قانون اساسی آمریکا الگو گرفته است.
ازنظر دور نباید داشت که مور باوجود نمایش آغوشِ باز و بالگشایی در پرواز به کشورهای مختلف (آنهم برای اثبات حرفها و دیدگاههای خود) در ساخت این فیلم رویه کموبیش جهتگیرانهای داشته است؛ و این عملکرد زمانی خود را به رخ میکشد که بهجای سفر به ایران (کشوری که به تعبیر او در همین فیلم، پیشگامِ عرصه تحقیق در زمینه سلولهای بنیادی است)، برزیل (که سنِ حقِ رای در آن تا شانزدهسالگی پایین آمده) یا رواندا (که ظاهراً اکثریت نمایندگان مجلس این کشور با زنهاست) به تونس سفر میکند تا دریابد چهگونه در این کشور مسلماننشین، سقطجنین از سال ۱۹۷۳ آزاد اعلام شده است. شاید اگر مایکل مور توصیههای سرمایهگذاران یا مدیران پخش خود را نادیده میگرفت و سرانجام پس از بارها دعوت رسمی، دیدار از ایران را در برنامه کاری خود قرار میداد احتمالاً با دیدن برجهای سر به فلک کشیده، خودروهای لوکس و مواجهه با سبک زندگی برخی افراد– که به لطف سیاستهای عمدتاً نادرستِ سالهای اخیر از مواهبِ اقتصاد راکد بهرهمند شدهاند– به وجد میآمد و شاید از دیدار با زوج ایتالیاییِ ابتدای فیلم (که میگویند بهغیراز مرخصیهای طولانیمدت و قانونی، در طول سال یک ماه هم حقوق اضافه دریافت میکنند) اینقدر حیرت نمیکرد! البته مایکل مور در این فیلم تمام تلاش خود را به کار میگیرد تا به سهم خود از پروژه اسلامهراسی در غرب پرده بردارد (بخشی که در آن به کنارهگیری دشوار اما داوطلبانه اسلامگراها از دولت این کشور و تلاشهای رسمی و قانونی آنها برای رعایت حقوق زنان اشاره دارد) و در همان ابتدای فیلم نیز صادقانه به ریشههای شکلگیری داعش توسط دولت آمریکا اشاره میکند اما این دلیل نمیشود که پیام خزنده و حمایتگرانه این فیلم که در کاغذ کادویی با طرح انتقاد پیچیده شده نادیده گرفته شود؛ آنهم دفاع از سرزمینی با وسعت، قدرت و امکانات آمریکا که باوجود خوددداریِ آشکارِ مایکل مور از طرح مستقیم آن، در آخرین دقایق فیلم لو میرود و مثل دُم خروس از لابهلای گفتار متن فیلم بیرون میزند: «وقتی میدیدم رویای آمریکایی در همهجای دنیا بهغیراز خودِ آمریکا زنده و شکوفاست غصه میخوردم!» و به نظر میرسد این مناسبترین پایان برای فیلمی است که به بهانه نقد روحیه نظامیگری، به نبرد با فراموشیِ ایدههای بهظاهر ساده رفته است. ایدههایی که خصوصاً در جهان سوم اغلب نادیده یا دستکم گرفته میشود اما ظاهراً میتواند در سرنوشت ملتها تغییراتی اساسی ایجاد کند.