تا وقتی دست پدرانه‌ی ارشاد بر سر ماست، مشکلات پابرجاست
[ گفت و گو با مهوش شیخ الاسلامی ]


رای ُبن مستند:
مهوش شیخ الاسلامی فارغ التحصیل سینما از مدرسه ی فیلم لندن است. فعالیت اش را با کارگردانی فیلم مستند توپ آغاز کرده و همین طور در مجموعه های تلویزیونی دایی جان ناپلئون، کوچک جنگلی، هزار دستان، سربداران و ... نیز به عنوان مدیر تولید یا برنامه ریز همکاری داشته است. پرشنگ، چارشو، یوفک، برگ سبز، پیرحرا، قاتل یا مقتول، ماده 61، به کجا تعلق دارم؟، کول فرح و ... مستندهایی است که او تاکنون تحقیق و کارگردانی شان را برعهده داشته است. آنچه در ادامه می آید گفت و گوی ایلنا با ایشان است.

مدیریت دولتی، مستندسازی را هم بی نصیب نگذاشته است
برای شروع باید بگویم جامعه ی سینماگران ایران و به خصوص مستندسازان، در طول سالیان پیشین، همواره در شرایطی کار کرده اند که این شرایط درهیچ جای دنیا وجود ندارد و پذیرفتنی نیست. به نظر من بزرگترین مشکلی که در فضاهای فرهنگی و هنری ایران، در مقایسه با کشورهای غربی وجود دارد؛ این است که در ایران همه چیز دولتی است. البته در تعاملاتی که با مسولان دولتی طی این سال ها داشته ام، کمتر دچار اعمال نظرها و از این دست مسایل بوده ام؛ ولی به هر حال این رویکرد نظارتی در ایران وجود دارد و برای آزادانه کار ساختن، یک حد و مرزهایی وجود دارد.
مشکل این است که هزینه های مورد نیاز ما توسط دولت تامین می شود و دولت نیز به ازای این هزینه ها، خود را محق می داند که به طور مستقیم بر فعالیت فعالان هنری اعمال نظر داشته باشد. به عبارت دیگر تا وقتی که دست پدرانه ی ارشاد برسر ماست، همواره مشکلاتی از این دست وجود خواهد داشت.
فیلم مستندی دارم با نام ماده 61 که در دو اپیزود راجع به شوهرکشی و دفاع از ناموس در ایران ساخته شده است. در جریان ساخت این فیلم مدت ها برای تصویربرداری به زندان ها می رفتم و جمعا با 26 زن متهمه مصاحبه داشتم. این کار بسیار دشوار و زمان بر بود. هرچند از همان ابتدا به زن های زندانی می گفتم که هیچ انتظاری از من نداشته باشند که کمکی به آنها بکنم، اما آنها انتظار داشتند نتیجه ی این کار را در شرایط و فضایی مناسب ببینند.
این فیلم بعد از سه سال تنها یک بار به نمایش درآمد، چراکه وزارت ارشاد سرسختانه مانع پخش آن می شد و مذاکرات مکرر من نیز بی فایده بود. آنها معتقد بودند این فیلم با مصالح کشور همخوانی ندارد. اما جالب این بود که فرماندهان پلیس به این فیلم علاقه مند شدند و از من خواستند تا این فیلم را در جشنواره هایی که ازسوی ناجا برگزار می شود، به نمایش بگذارم؛ زیرا معتقد بودند این فیلم می تواند برای ماموران پلیس جنبه های آموزشی فراوانی داشته باشد. با این حال سرسختی های ارشاد همچنان ادامه یافت و مذاکرات و جنجال های ایجاد شده بین سران ناجا و ارشاد هم بی نتیجه ماند. درست همان زمان که ارشاد هر راهی را بر پخش این فیلم بسته بود، ماده 61 در جشنواره ی لوکارنو درحال اکران بود و هنوز هم بعد از گذشت چند سال در کشورهای مختلف به نمایش گذاشته می شود. ازجمله دانشگاه های معتبر آمریکا در شاخه های حقوقی و ... بسیار به این فیلم توجه و علاقه نشان دادند و من مثل توریست ها از این کشور به آن کشور دعوت می شدم.
بنابراین می توان گفت که در چنین فضایی که نظارت های دولتی اجازه ی ساخت آثار مستند اجتماعی را نمی دهند، نمی شود فضای کار مستندسازی در اروپا و آمریکا را با فضای موجود در ایران مقایسه کرد.
صداوسیما دلش به حال مستندساز نسوخته
در کشورهای پیشرفته نهادهای دولتی و غیردولتی بسیاری وجود دارد که با برگزاری جشنواره های متفاوت و تخصیص هدایا و جوایز فراوان به تشویقی مستندسازان مبادرت می ورزند، بدون اینکه هیچ دخل و تصرفی بر کار آنها داشته باشند. مثلا جشنواره ی آمستردام جوایز نفیس را به فعالان در هر سطح کاربری اختصاص داد. از این حامیان در این کشورها فراوانند. اما در ایران ما تنها یک کانون داریم که به صورت غیردولتی فعالیت می کند و هر اثری نیز باید پیش از اکران نظر دولتی ها و ناظران را برآورده سازد.
من سال هاست که برنامه های تلویزیونی را تماشا نمی کنم، زیرا به نظر من این تلویزیون از آن ما نیست و مسائل و دغدغه های ما ایرانیان هیچ ارزش و اهمیتی برای مسئولان و مدیران آن ندارد. آنها می خواهند فیلم ها را ده ها بار با رویکرد و سلیقه ی خود قیچی بزنند. بنابراین من به شخصه، علی رغم ترغیب دوستان به فعالیت در بخش مستندسازی، هیچ علاقه ای به همکاری کردن با صدا و سیما ندارم.
سیاست از مستندسازی دل خوشی ندارد
در حوزه ی سیاست، در قالب کشورهای خارجی این سنت و این امکان وجود دارد که وقایع سیاسی کشور توسط مستندسازان ثبت تاریخی شوند. این چه اشکالی دارد که یک مستندساز دوربین اش را بردارد و در خیابان های شهر از این اتفاقات که در سطح گسترده ای جریان دارد، فیلم برداری کند. البته این حساسیت ها که مبادا این آثار دستمایه مراکز و تشکل های بی صلاحیت قرار گیرد به جای خود است. مثلا در ماجرای انتخابات ریاست جمهوری سال 88، واقع جای مستندسازان در میان رویدادهای اجتماعی خالی بود. مگر نه این است که این رخدادها باید در آینده روشنگر راه نسل های بعدی باشد؟! پس چرا به هیچ مستندسازی حتی اجازه ی عکسبرداری داده نشد؟!
به نظر من اگر این امکان حداقل برای چند مستندساز شناخته شده و متعهد بوجود می آمد، دیگر جایی برای فیلم های کوتاه، نارسا و بعضا تحریف شده که توسط گوشی های همراه تهیه شده بودند، باقی نمی ماند. در کشورهای غربی از هر دوره ی سیاسی، مستندات متعددی وجود دارد که نمایانگر تاریخ آن کشور هستند. اما این وضعیت در ایران هرگز وجود نداشته است. حتی ما از زمان مشروطه (که البته در آن زمان بیشتر عکاسی مرسوم بود) تا به امروز، هیچ مستند تصویری قابل قبول نداشته ایم و این مسئله با تاریخ نگاری منافات دارد. با این احتساب نسل های آینده هیچ ذهنیتی از کشورش و اتفاقات رخ داده در آن نخواهند داشت. پس چگونه می توانند از تاریخ عبرت بگیرند؟
از بیان واقعیت های اجتماعی واهمه داریم
ما در نبود مستندهای اجتماعی، از احوالات، مشکلات و معضلاتی که هم نوعان، هم وطنان و حتی همشهری های ما با آن دست به گریبان هستند، بی اطلاع هستیم. در صورتی که انعکاس این تنگناها می تواند در نحوه ی مدیریت ها و تعامل ما انسان ها با یکدیگر تاثیرگذار باشد. فرزندان ما باید خوب را از بد تشخیص دهند؛ وگرنه چطور می توان از آینده امید بهبود و تعالی داشت؟ این حساسیت نابه جا که مستندساز می خواهد بر ضد یک شخص یا نهاد فعالیت کند، درست نیست! حذف کردن کلیت مستندسازی با این بهانه تبعات بدی را در آینده بر جای خواهد گذاشت.
جشنواره ی فجر که هیچ ... !
بعد از انقلاب، جشنواره ی فجر، بزرگترین و پیوسته ترین جشنواره ای بود، که همه ساله دایر است. شاید این درست نباشد که همواره انتقاد کنیم، اما واقعا چرا جشنواره ی فجر هیچ شباهتی به جشنواره های مطرح جهانی ندارد؟ من هر سال در جشنواره ی لوکارنو حضور داشتم و تجربیات عینی فراوانی داشته ام. در این جشنواره روابط، رویکردها و نحوه ی برخوردها با هنر و هنرمندان، بسیار انسانی است و امکانات تعبیه شده برای بازدیدکنندگان مبین این مساله است. اما در ایران ما از یک سو شاهد عدم وجود چنین امکانات و فضاهایی هستیم و از طرف دیگر مراسم هایی تشریفاتی را مشاهده می کنیم که روی هم رفته این گونه اتفاقات را تنها در کشورهای جهان سومی می توان پیدا کرد.
هنوز که هنوز است جشنواره ی فجر بعداز سال ها سابقه نتوانسته است به یک نظم و انسجام مناسب دست پیدا کند. این بی نظمی ها در نحوه ی اکران آثار، بلیط فروشی ها، نحوه ی برخورد با تماشاگران در صف های بلند و بی برنامه و ... به چشم می خورد. در جشنواره ی ژاپن تمام برنامه ریزی ها ثانیه ای انجام می شود. جالب اینکه اغلب برگزارکنندگان این جشنواره و کارکنان آن؛ دانشجویان رشته های سینمایی بودند که برای کسب تجربه آمده بودند. اما ما در جشنواره ی فجر با کارکنانی مواجه هستیم که نه تنها هیچ زمینه ای از تحصیل سینما در آنان وجود ندارد، بلکه اصلا مناسب یک جشنواره با این ابعاد نیستند. من تعجب می کنم وقتی می بینیم بسیاری از دست اندرکاران فجر هر سال در جشنواره های بزرگی همچون کن و لوکارنو حضور دارند، اما هیچ تلاشی برای بهینه سازی شرایط برگزاری جشنواره ی فجر نمی کنند.
گذشته از فجر، جشن خانه ی سینما را داریم که یک مقدار انسانی تر و دوست داشتنی تر است. چند جشنواره ی کوچک دیگر نیز همچون جشنواره ی سینماحقیقت وجود دارد که همه ی اینها باز هم در این زنجیره ی مشکلات و نابسامانی ها وا می ماند. از طرفی محدودیت ها و امکانات ناچیزی که در اختیار این جشنواره ها قرار دارد، هرگز جوابگوی هزینه های جاری نیست و نمی توان از آنها انتظار زیادی داشت.
فیلم سازان خارجی می ترسند به ایران بیایند
نکته ی دیگری که در برگزاری جشنواره های ایران وجود دارد، کم رنگ بودن حضور شخصیت های برجسته ی سینمای جهان و فیلم سازان مشهور است. این اتفاق باعث می شود فضای گفتمان بین فیلم سازان داخلی و خارجی بوجود آید و از این حیث سطح آثار سینماگران ایرانی ارتقاء پیدا کند. اما متاسفانه مسائل پیچیده ی سیاسی موجود در ایران باعث شده کمتر چهره های شناخته شده ای تمایلی برای حضور در ایران نشان دهند. حتی در برخی از آنها هنوز واهمه ی ربوده شدن و ناامنی در ایران وجود دارد.
مستندهای سفارشی؛ بودجه های گزاف و آثار شرم آور
یکی دیگر از خروجی های مستندسازی، بخش صنایع و سفارش دهندگان بخش های خصوصی و دولتی است. متاسفانه اغلب آثار مستند سفارشی که امروزه در ایران تولید می شوند، از سطح کیفی نازلی برخوردار هستند و تفاوت های زیادی با آثار آقای گلستان که در سال های دورتر به سفارش چند نهاد ساخت، دارند. او با پذیرفتن سفارش ها از خلاقیت و هنرمندی خود برای ساخت آثارش استفاده می کرد، چیزی که در ادامه کمتر شاهد آن بوده ایم.
سفارش های حال حاضر اولا به استثنای چند فیلم انگشت شمار؛ به افرادی واگذار می شود که اصلا مستندساز نیستند و برای جامعه ی مستندسازان، شرم آور است. جالب اینجاست که برای ساخت چنین آثاری که به سفارش کارخانه ی و وزارتخانه ها تهیه می شود، پول های کلانی به صورت پیدا و پنهان رد و بدل می شود. چه قراردادهای کلانی را با چه افرادی می بندند و البته چون سفارش دهندگان از جایگاه دولتی برخوردار هستند، این آثار سطح پائین شانس پخش شدن در تلویزیون، جشنواره ها و دیگر عرصه های موجود را به راحتی دراختیار دارند. جالب تر اینکه امکانات متعددی از سوی نهادهای مختلف در اختیار این اشخاص نابلد که فرق دوربین سینمایی و دوربین عروسی را نمی دانند، قرار می گیرد. حتی من دیده ام که به آنها هلی کوپتر می دهند تا از فضای بالا فیلمبرداری کنند، اما حاصل کار یک مستند نیست.
سوژه ی جنگ؛ سفره ی پربرکتی بود برای خیلی ها
ما هشت سال جنگ تحمیلی را پشت سر گذاشتیم و طبیعی است که انتظار داشته باشیم فیلم های جنگی خیلی خوبی در طول سال های جنگ و پس از آن ساخته و وجود داشته باشد. اما سئوال من این است که با وجود این همه هزینه های کلان، ساخت یک شهرک سینمایی دفاع مقدس و تقبل کردن هزینه های گزاف ازسوی نهادهای نظامی و کشوری، چند فیلم با کیفیت بالا ساخته شده و امروز می توان از آن نام برد؟
این مسئله در حوزه مستندسازی نیز وجود دارد. جنگ تحمیلی و تبعاتی که برای مردم ایران دربرداشت؛ می توانست خوراک مستندهای شاخصی شود؛ اما چند مستند جنگی با معیارهای جهانی در ایران ساخته شده است؟ نکته ی قابل توجه دیگر این است که اگر یک فیلمساز در طول این سال ها می خواسته فیلمی در حوزه ی جنگ بسازد، حتما می بایست مورد تایید و سفارش های نهادهای ذی ربط قرار می گرفته تا از امکانات بی حد و حصر موجود بهره مند شود.
کسی جوابگوی مصائب شغلی ما نیست
در همه جای دنیا دستمزدهای مستندسازان و هزینه های اختصاص یافته، پائین تر از اعتباراتی است که برای فیلم های داستانی و ... درنظر گرفته می شود؛ اما این فاصله در ایران بسیار چشمگیر تر از سایر نقاط جهان است.
صدا و سیما برای ساخت سریال های بی ارزش و سطح پائین خود میلیارد ها تومان اعتبار صرف می کند. اما به یک مستندساز که برای ساخت اثرش مجبور است با مشقت های فراوان به روستاها و شهرهای دوردست سفر کند، تنها چند میلیون تومان ناقابل، اعتبار می دهند. با شرایطی که وجود دارد، مستندسازی در ایران به جز ضرر و زیان هیچ فایده ای برای مستندساز ندارد. این مستندسازی محدودی هم که وجود دارند و فعالیت می کنند، تنها به حکم عشق و علاقه به مستندسازی زنده اند، وگرنه هیچ درآمد و امکانات اقتصادی در انتظار یک مستندساز نیست.
ایران؛ برلیان کشف نشده
کشور ایران، هم از لحاظ ارضی و هم از لحاظ فرهنگی کشور گسترده ای است. از این حیث باید بگویم ایران گنجینه ی غنی از موضوعات است که می تواند دستمایه ی مستندسازی قرار بگیرد و این موضوعات در تمام حوزه های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، محیط زیست و... در دسترس هستند، اما ما از این گنجینه به شدت بی بهره ایم.
در مسائل فرهنگی نیز از این قاعده مستثنی نبوده ایم. در کشور ایران به دلیل هم مرزی اش با کشورها و اقوام مختلف، فرهنگ ها و سنت های متنوعی در گوشه و کنارش وجود دارد که این تفاوت ها از زبان آنها گرفته تا جهان بینی و گونه فرهنگی زندگی شان قابل مشاهده است. آیا یک نوجوان در زمانه ی ما حق ندارد از زیبایی های فرهنگی موجود در اقوام ترک، بلوچ، عرب و... اطلاع داشته باشد و لذت ببرد؟
مستندسازی می توانست دریاچه ی ارومیه را نجات دهد!
در حوزه ی محیط زیست نیز ایران سرشار از مناطق جغرافیایی ناب و زیباست. کوهستان ها، جنگل ها، دریاچه ها، دریاها و... روی هر کدام از این حوزه ها می توان سال ها کار کرد و مستندات شاخصی را ساخت. سئوال این است که تا به امروز چند مستند با ارزش و تخصصی از محیط زیست ایران ساخته شده؟ آیا این برنامه های بی ارزشی که صدا و سیما با فرستادن یک مجری به چند منطقه تهیه می کند، مستند است؟! تا به امروز چند مستند دریایی در ایران ساخته شده؟! یا چند مستند در مورد دریاچه ها در دست داریم؟!
من چند سال پیش به ارومیه سفری داشتم و به خطر افتادن دریاچه نمک را به چشم می دیدم و حسرت می خوردم. اما اگر چند مستند جامع و کامل در طول این سال ها از این دریاچه ، منابع تغذیه اش و... ساخته می شد، آیا باز هم کم توجهی های مسئولین باعث می شد که وضعیت این دریاچه امروز این باشد؟ آیا باز هم با تحریف رودخانه ها این دریاچه ی زیبا در آستانه ی خشک شدن قرار می گرفت؟ بدون شک خیر! افرادی که این کار را با دریاچه ی ارومیه کردند، نمی دانستند که یک روز نمک این دریاچه در چشم کودکان خودشان می رود.
این مسئله درمورد دیگر مناطق زیستی ایران نیز صادق است. ما همواره می شنویم که مسئولان محیط زیست نسبت به مسمومیت ها و خشک شدن تالاب ها هشدار می دهند. آیا یکی از رسالت های مستندسازی انتقال این هشدارها به جامعه و مسئولین هست؟
کدام صنف؛ کدام اتحادیه؟
بدون شک وجود یک صنف و اتحادیه ی منسجم و قدرتمند در هر حیطه ی کاری می تواند از حقوق فعالان آن صنف دفاع کند و برای تسهیل امور امکانات مناسبی را دراختیار آنان قرار دهد. اما در ایران صنف سینماگران و بالاخص صنف مستندسازان در هیچ دوره ای از چنین جایگاهی برخوردار نبوده است.
متاسفانه در سال های اخیر، هربار که اتحادیه ی سینماگران در مسیر رشد و تعالی تا حدی ناچیز به استحکام رسیده و روی پای خودش ایستاده، یک اتفاق (در حد تغییر یک مدیر دولتی) همه چیز را به هم ریخته و باعث شده دوباره حرکت از صفر شروع شود. تا جایی که باید بگویم اتحادیه ی سینماگران در زمانه ی ما تنها خدمتی که می تواند به اعضای خود بکند صدور معرفی نامه برای آنها به نهادهایی همچون پلیس و غیره بوده است و هیچ اقدام چشمگیری در حوزه ی تامین امنیت شغلی، معیشتی، اجتماعی و رفاهی از اختیارات و امکاناتش ساخته نبوده است. وقتی یک اتحادیه نمی تواند برای یک فیلم ساز که به شهرستان های دورافتاده سفر می کند و سختی راه را به خود هموار کرده، حتی یک مسافرخانه تدارک ببیند، یا هزینه های جانبی سفرش را تقبل کند، پس دیگر چه کاری باید از آن انتظار داشت؟!
می ُمردم هم کسی کک اش نمی گزید
برای بررسی موقعیت صنفی سینماگران در ایران بد نیست ذکر یک مثال آن را با موقعیت فعالان سینما در کشور انگلستان مقایسه کنم. یادم می آید وقتی در لندن بودم، یکی از همکاران خانم من مدتی بیکار بود. تنها در بالای درب دفترش تابلویی را نصب کرده بود که راوی بی کاری چند هفته ای اش بود. این مسئله، نخست برای من عجیب به نظر می آمد. اما بعدها متوجه شدم صنف سینماگران به دلیل بیکاری او در این ایام مبلغی را به عنوان حقوق بیکاری به او پرداخت می کرد.
حالا به ایران بیائیم و تجربه ای را که من برای ساخت فیلم مستند کول فرح (یک مکان تاریخی در ایذه) داشتم را مرور کنیم. در مسیر ایذه، به دلیل احداث سد کارون 4 جاده ی ارتباطی دچار نابسامانی های فراوانی شده بود. آن چنان که در یکی از ترددهایی که به محل داشتم، اتومبیل ام وارونه شد و ازبین رفت؛ تجهیزات گرانقیمت فیلم برداری، ازجمله دوربین نابود شد و خودمان نیز از این حادثه ضربه فراوانی خوردیم. بعدها متوجه شدم جایی که این حادثه برای من رخ داده، پیچی است به نام بلیط بلند که ازسوی محلی ها به پیچ قتل گاه موسوم شده و سالانه جان بسیاری از هموطنان ما اعم از بختیاری هایی که با کامیون کوچ می کنند یا مردم و مسافران عادی را می گیرد و هر بار گورستانی 30ـ40 نفره را بنیان گذاری می کند.
تصمیم گرفتم مساله را پیگیری کنم و از طریق نهادهای ذی ربط خسارت خود را به نحوی جبران کنم. ماجرا را با اتحادیه در میان گذاشتم و آنها گفتند، کاری از ما برنمی آید. به فرماندار منطقه شکایت کردم؛ اما متوجه شدم او خود نیز یکی از شاکیان این پیچ مرگ آور است، اما صدایش به هیچ جا نرسیده است. وزارت راه و ترابری و راهنمایی و رانندگی نیز هیچ یک مسئولیت این اتفاق را به عهده نگرفتند. حتی مسئله را با سازمان میراث فرهنگی که بارها برای شان فیلم ساخته و جایزه برده بودم؛ درمیان گذاشتم و از آنان خواستم تا لااقل برای اتمام این فیلم یک اتومبیل دراختیارم بگذارند، اما هیچ یک از تقاضاهای من میسر نشد. سرانجام من با تقبل کردن تمام هزینه ها، به هر شکلی که بود فیلم کول فرح را به پایان رسانده ام.
فکر می کنم شرح این دو مثال و مقایسه ی آنها با هم، گویای تمام ماجراها در مورد موقعیت صنفی مستندسازان در ایران باشد. من امروز که بعد از دو سال به ماجرای کول فرح فکر می کنم می بینم، جان من که عمری در این مملکت فیلم ساخته ام و عرق ریخته ام، هیچ ارزشی برای کسی ندارد. به عبارت دیگر اگر در پیچ بلیط بلند می مردم هم هیچ اتفاقی نیافتاده بود و اوضاع همچنان بر همین روال جریان داشت.
هیچ وقت پشت میزنشین نبودم
من بعد از اتمام تحصیلاتم در مدرسه ی فیلم لندن و حدودا در سال 1352 به ایران آمدم. در آن زمان دو جا بیشتر برای کار کردن وجود نداشت؛ یکی تلویزیون که تازه راه افتاده بود و دیگری وزارت فرهنگ و هنر (ارشاد فعلی). از من خواسته شد تا در وزارت فرهنگ و هنر مشغول شوم و هرچند روحیه ی تعاملات اداری در من وجود نداشت و بارها با مدیران وقت درگیر شدم، اما کار کردن را آغاز کردم. بعد از یک سال و نیم چند فیلم هم ساختم. یادم هست آن زمان افرادی چون شهید ثالث، زنده یاد شیردل، هژیر داریوش و... در ایران فیلم سازی می کردند. آن اوایل که به ایران آمدم به علت ناآشنا بودن با روند کاری در ایران تصمیم گرفتم درکنار یک فیلمساز، تجربه کسب کنم و با ناصر تقوایی که آن زمان یک فیلم درباره ی فرش ایرانی می ساخت، همراه شدم و با او به شهرها و شهرستان های متفاوتی رفتم. سعی می کردم که به روند ساخت فیلم تقوایی نظم و برنامه ریزی دهم. تقوایی نیز چون فرد باهوشی بود به درستی درک می کرد که سینمای ایران چقدر به برنامه ریزی نیاز دارد و با تجربه ی من در این کار؛ سمت برنامه ریزی به سینما و سریال های ایرانی اضافه شد.
هیچ وقت در فرهنگ و هنر استخدام نشدم؛ زیرا خواسته های مسئولان آن زمان همچون کارت ساعت زدن و... را هرگز برنمی تافتم. بعدها کار حرفه ای خود در ایران را با دایی جان ناپلئون شروع کردم. چند کار هم با فرانسوی ها انجام دادم که یکی از برجسته ترین آنها فیلم سازی در مورد چاه های گاز ایران بود. این پروژه، بسیار مردانه و خشن بود؛ اما تجربیات بسیار زیادی برای من داشت.
در ادامه، تا قبل از انقلاب چند کار دیگر ساختم و بعد از آن مدتی به تدریس در صداوسیما پرداختم. اما از آنجاکه اصولا آدم پشت میزنشینی نیستم، دوباره به کار کردن پرداختم و درگیر چند سریال بزرگ همچون هزاردستان، سربداران (مدتی کوتاه)، کوچک جنگلی و چند فیلم ازجمله با عباس کیارستمی و فرمان آرا شدم و بعد تصمیم گرفتم برای خودم فیلم بسازم.
چه تهمت هایی که نشنیدم
یک دوره ای بود که در ایران این شبهه و تهمت به فیلم سازانی که آثارشان در کشورهای خارجی پخش می شد، وارد بود که با این اشخاص برای فرنگی ها کار می سازند! من هنوز هم معنایی این حرف را نمی فهمم. اصلا نفس انجام دادن چنین کاری بی معناست. نکته هم این است که وقتی یک فیلم ساز دارای یک جهان بینی خاص و تفکری متفاوت است، ناخوآگاه علاقه مندی های دیگر را در آن سوی مرزها نیز برمی انگیزد.
من اصلا با این مساله موافق نیستم که فیلم باید 100 درصد و تنها در چارچوب سنتی و فرهنگی کشور خودمان قرار داشته باشد. از طرفی فضاهای جهانی و گسترش آنها در حوزه ی اینترنت، ماهواره و... امروزه شرایط را به کلی متحول کرده است و چنین حساسیت هایی که چرا فیلم فلان فیلم ساز در اروپا یا آمریکا به نمایش درمی آید، بی معناست.
مستندسازی زندگی من است
من از ابتدا به مستندسازی گرایش و علاقه داشتم، هرچند تا سال ها تنها برای کسب تجربه و دستیابی به یک نوع انسان شناسی در فیلم های غیرمستند فعالیت کردم. مستندسازی برای من جایگاه ویژه ای دارد. یادم می آید زمانی که با علی حاتمی روی فیلم تختی کار می کردیم، او پیوسته به من می گفت:" تو باید فیلم سینمایی بسازی". اما من علاقه ای به ساختن آثار داستانی نداشتم. دوست داشتم در قالب مستندسازی به حقیقت و انعکاس آن بپردازم و این برای من زندگی کردن بود.
در مستندسازی، ما یک راست به بطن جامعه فرو می رویم و با حقیقت زلال و بی پیرایه مواجه می شویم. از این حیث یک مستندساز تنها یک توریست نیست؛ بلکه با تعمق و تامل سعی می کند به موضوعات مختلف ورود پیدا کرده و به حقایق موجود دست یابد. البته من ارزش کار فیلم سازانی که آثار داستانی می سازند را رد نمی کنم؛ اما عقیده ام این است که بین یک نویسنده که کنار شومینه منزلش می نشیند و سناریو می نویسد، با مستندسازی که برای ساختن اثرش باید خود پا به عرصه بگذارد و در جستجوی حقیقت در شرایط و مصائب مختلف قرار گیرد، تفاوت بسیاری است و من راه دوم را انتخاب کردم.

در همین زمینه:
 در حوالی این روزها ...
باید سفر کرد، باید دید ... 
گفتمان امروزی سینمای مستند

 

منبع: ایلنا | تاريخ: 1389/08/04
 | فهرست مطالب ابتدای صفحه | 
به گروه فيس بوک ما بپيونديد