جمعه بیست و چهارم دیماه است. پاتوق فیلم مستند قرار است مستند «صحنههایی از یک طلاق» را به کارگردانی و تهیهکنندگی مشترک شیرین برقنورد و محمدرضا جهان پناه پخش کند. نسبت به هفتهی گذشته، عدهی زیادی آمدهاند تا فیلم را ببینند. گویی نصب پوسترها در سطح شهر و استفاده از واژهی «طلاق» که یکی از معضلهای کنونی جامعه است، باعث شده تا از اقشار مختلف جامعه به دیدن این مستند بیایند. فیلم، دومین مستند ساختهشده محمدرضا جهانپناه است. وی سالهاست که فیلمبرداری فیلمهای فراوانی را بر عهده داشته است. شیرین برقنورد که چند سالی در استرالیا کارگردانی خوانده و بعدها دوباره به ایران بازگشته فیلمسازی است که بهشدت به سوژههای زنان علاقه دارد. او بر سیستم تولید و تهیهکنندگی مستند نقدهای فراوان دارد زیرا به گفته خودش در مسیر مستندسازی سالهاست که اذیت شده است. چند فیلمی به تهیهکنندگی شخصی خودش ساخته و اصرار دارد که اگر بعدازاین برای فیلمهایش تهیهکننده پیدا نشود دیگر فیلم نمیسازد و به تدوین کردن فیلم بسنده میکند. او به روایت تاریخ خرُد در مستندسازی علاقهمند است. وی بر لحظههای کوچک زندگی که بهظاهر بیاهمیت هستند و نازل، ذرهبین میگذارد و اعتقاد دارد این تاریخ خرُد است که تاریخ کلان را میسازد. شرح جزییاتی از روایت زندگی آدمهایی بعضاً معمولی که میتواند آنقدر پررنگ شود که در غالب فیلمی بلند عرضه شود. قرار است قبل از نمایش فیلم اصلی مستندی کوتاه بنام «هفت روز چهارباغ» کاری از بهروز ملبوسباف و زهرا نیازی و نادر خالدی پخش شود. مستند لحظاتی از هفت روز گذشته را از جمعهی گذشته که همراه با فرهاد ورهرام سپری شد تا امروز که شیرین و محمدرضا برای جلسه نقد و بررسی از تهران میآیند، ضبط کرده است. دراینبین نگاه سرگردان مستندساز در فضاهای شهری مثل کافه و اتوبانها و اتوبوسها و حوادث شخصی مثل گرفتن جایزه برای فیلم دیگرش در جشنوارهای در تهران و حوادث روز مثل فوت ناگهانی آیتالله هاشمی رفسنجانی که جو جامعه و پاتوقهای دوستانهای که مستندساز در آنها آمدوشد دارد، را تحت تاثیر میگذارد، توانسته مستندساز را در جایگاه یک راوی از یک بازه زمانی که میان زندگی فردی و جمعی وی در نوسان است، قرار دهد. همچنین استفاده از موسیقی بداهه (گیتار) که توسط نادر خالدی نواخته شده توانسته بر این صحه گذارد که زیست درونی راوی معاصر فیلم همچون بداهههای ساز، متشکل از انواع مختلف ریتمها و جملات است که توانسته درنهایت یک قطعه موزون از فرازها و نشیبها را بسازد.
پسازآن مستند «صحنههایی از یک طلاق» پخش میشود.
باشو، لحظهای درنگ میکند. سکوت میکند. مردد است که بپرسد یا نه. رو به دوربین میکند، میپرسد: مریم هم درباره من میپرسد؟ حرفهایش چه؟ شبیه من است یا خیلی متفاوت؟
مریم روی مبل لمیده، مدام پرگویی میکند. میداند چه میخواهد و چه میگوید. مردد نیست. آنچنان درنگ نمیکند. از دایرهها میگوید. دایرههایی که درست مثل ما آدمها، فضایی از خود را باهم به اشتراک گذاشتهاند. غلطان رویهم جایی سوار میشوند و جایی نه. همراستا درحرکتاند و گاه هیچ دخلی به هم ندارند و فقط از کنار هم در سکوت رد میشوند.
باشو قهوهها را روی آب جوش میریزد و از سکانسی از یک فیلم هرگز ساخته نشده میگوید که قرار است چرخش قهوههای هنوز حلنشده بر آب جوش، جزئی از آن باشد. دوربین به قهوهها خیره میشود. قهوهها آرامآرام میچرخند و در آب حل میشوند... .
فیلم داستان زوج جوانی (باشو و مریم) است که پس از هشت سال تصمیم به جدایی توافقی از همدیگر میگیرند اما به دلیل مشکلات خانوادگی که امکان دارد برای مریم پیش آید، تصمیم میگیرند طلاق خود را از خانوادهها پنهان کنند و همچنان در کنار هم در یک خانه زندگی کنند که البته سرانجام کارساز نمیشود و پس از حدود یک سال از هم بهطور کامل جدا میشوند و خانوادهها را در جریان میگذارند. داشتن دو کارگردان که از قرار معلوم از طرفی زوج هستند و از طرف دیگر دوستان مشترک و نزدیک مریم و باشو، قدم نخست را در ساخت مستند گمارده است یعنی به دست آوردن اعتماد سوژهها. دو کارگردان فیلم هرکدام توانستهاند احساس اعتماد را در سوژههای خود چنان قوی سازند که برای نمونه مریم مدام با راحتی جلوی دوربین حرف بزند. بداند که چه میخواهد و چه کرده است. به دوربین هم اعتماد کند، چراکه پشت آن نه خانم برقنورد در ساحت کارگردان مستندساز، بلکه دوستش نشسته است و دارد به درد و دلهایش گوش میدهد. باشو اما کمی محتاطتر است و البته مرددتر، حرفش را جایی میخورد، جایی حرفهایش بهکل دگرگون میشود. گویی هنوز نمیداند تصمیم درست را گرفته یا نه.
برقنورد میگوید قرار بود در این برهه مریم و باشو ما را در جریان روند رابطهی خود بگذارند. تنشی اگر به وجود آمد با ما تماس بگیرند که البته چند بار گرفتند اما چند بار هم تنش آنقدر شدت داشت که نشد تماس بگیرند و ما بعدها در جریان قرار گرفتیم. مثل رفتن باشو از خانه برای همیشه.
حیدری (کارشناس و مجری برنامه) از برقنورد و جهان پناه میپرسد که آیا فرم تدوینی مستند بیننده را به سمت بی قضاوتی مابین مریم و باشو پیش میبرد یا واقعاً آنها در برابر هم دچار بیقضاوتی بودند و در کل ماجرایشان چه بود؟
برقنورد میگوید که باشو و مریم دوستان قدیمی و صمیمی ما بودند که ناگهان در یک مهمانی از همان دست مهمانیهایی که قبلاً هم گرفته بودند، خصوصی به ما گفتند که بهتازگی از هم جداشدهاند اما کسی نمیداند. آنها سالها سعی کرده بودند دوستانه مشکلاتشان را حل کنند و گویی تنها راه مانده طلاق بود. همان موقع با تمام ناراحتی که داشتیم تصمیم گرفتیم از این تصمیم نامتعارف دوستانمان که در عین دوستی و مهربانی قصد طلاق کرده بودند، مستندی بسازیم. آنها و ما هیچکدام دچار قضاوت خاصی نسبت به این اتفاق نبودیم. اولش فکر کردیم که فیلم را به سمتوسوی پژوهش و آمار ببریم بعد دیدیم که نه، دلمان میخواهد فیلم فرم ساده و روایتگری داشته باشد. همانطور که مریم و باشو میخواهند حرف بزنند و حرف بزنند. مهم نبود مشکلشان چیست و چرا. مهم این خط جدایی داوطلبانه درعینحال دوستانه است، حال تا هرکجا که پیش برود. ما نیز مثل آنها بیقضاوت پذیرفتیمشان و تحریکشان هم نکردیم و در فرم و تدوین فیلم هم سعی کردیم همینگونه باشیم.
جهانپناه هم میگوید: فیلم ما در حقیقت فقط همراهی بود تا آنها چیزهایی که نیاز دارند بگویند را بگویند و دچار هیچ خودسانسوریای که منشائی مثل دوربین داشته باشد، نشوند.
یکی از مخاطبان میپرسد که چرا بحث مقایسه و آمار را در فیلم در نظر نگرفتید تا مثلاً در پایان نتیجهگیری هم برای معضل طلاق در جامعه داشته باشید؟
برقنورد در جواب میگوید: ما قصد نسخه پیچیدن برای کسی را نداشتیم. فیلم فقط قرار بود همراهیای که در اوج ناسازگاری به وجود آمده را نشان دهد. از منظر روانکاوی شاید علاقهی مریم را به باشو میدیدیم که سعی داشت او را از انفعال درآورد که البته در پایان ناکام ماند.
جهانپناه هم میگوید: فیلمی که شما میگویید جنبه گزارشی دارد، بحث آمار و ارقام است و یکسری پکیجهای انسانی. ما میخواستیم پیچیدگی ارتباط و نسبی بودن همهچیز در رابطه را نشان بدهیم. موردی خاص که نمیتواند شبیه هیچ مورد دیگری باشد.
محمد گوهرمنش (بازیگر تئاتر و سینما) حسابی از سازندگان فیلم تشکر میکند. میگوید فیلم حتی از «جدایی نادر از سیمین» هم بیشتر به او چسبیده و او را شوکه کرده است. بر این اعتقاد است که باید تحلیل درستی از فیلم داشته باشیم. اینکه اخلاقیات چقدر میتواند جایی به کمک آدمهای قصه بیاید. اخلاقیاتی که یا از مذهب ناشی میشود یا از مکتب انسانی! بحثی که در جامعهی امروز و بین آدمهای امروز کمتر موردبررسی قرار میگیرد. نوعی بیاعتقادی به همهچیز است که شرایط را برای هر چیز ناممکن و دشوار میکند. گوهرمنش بارها تکرار میکند که چندین و چند زوج را میشناسد که حتی فرزند و نوه دارند اما رابطهشان به بنبست رسیده اما از ترس آبرو صرفاً طلاق عاطفی گرفتهاند و باهم به زندگی مشترکشان ادامه میدهند.
دختر جوانی میگوید: حسن فیلم شما همین بیقضاوتی است که توانسته هر دو شخصیت (مریم و باشو) را برای من دوستداشتنی کند. آدمهایی بشدت خوب با زاویه دیدهای متفاوت که فقط نمیتوانستند هم مسیری برای هم شوند.
حیدری میپرسد: آیا انتخاب دو کارگردان (زن - مرد) برای گفتوگو با سوژهها (زن -مرد) تعمدی بوده و طراحی سوالات با که بوده است؟ جهانپناه پاسخ میدهد: به دلیل دوستی نزدیکمان با سوژهها فکر کردیم اینطور راحتتر باشند و هر مواجه با سوژهها بود که سوالات را نسبت به احوال روزانهی آنها تعیین میکرد.
حیدری بار دیگر میگوید: در تصویربرداری مستند خیلی در قیدوبند قاببندی نیستید اما در سکانس آخر که مریم خودش دوربین به دست به خانهی پدریاش میرود و از مادر و پدرش تصویرهایی میگیرد شاهد یک کارگردانی درخشان از او هستیم که ما را شگفتزده میکند. آیا از قبل برنامهریزیشده بود؟
جهانپناه میگوید: مریم در نبود ما خودش سعی کرده بود کارگردانی کند که البته در شکل خوبی کارش را انجام داد. بنا بود دوربین را جایی بگذارد و سپس با مادرش به صحبت بنشیند اما خودش اینگونه میزانسن دادن را انتخاب کرد. به خانه رفت و همچنان که دوربین در دستانش بود سعی کرد حقیقت را به مادر بگوید که البته نتوانست و باز دروغ گفت.
حیدری درباره فیلمهای آرشیوی بهکار رفته در فیلم میپرسد. برقنورد میگوید در مورد فیلمهای آرشیوی یک نکته بسیار مهم است و آنهمان بحث اعتماد است که حتی برای ما هم خیلی دیر اتفاق افتاد. در ابتدا تعداد کمی راش در اختیار ما قرار گرفت اما رفتهرفته با اعتماد بیشتر بچهها به ما تعداد بیشتری فیلم خصوصی به ما داده شد. یکی از دلایلی که اعتماد بچهها به ما بیشتر شد فیلم قبلی من (بیستویک روز) بود که درواقع یک خودنگاره از من بود و خودم را جلوی دوربین گذاشته بودم.
مجتبی وطنخواهان (تدوینگر اصفهانی) میگوید: شروع و پایان فیلم بسیار خوب بود. اما فکر میکنم هویتی که باید از خانه میساختید بسیار حائز اهمیت بود که چندان به آن پرداخته نشده بود. موقعیت خانه، آنهم خانهای که طبقهی بالای آن مادر و پدر دختر زندگی میکردند و هویت آن دائماً بهوسیله آکسسوار در حال تغییر بود آنقدر مهم بود که میتوانست شخصیتسازی کاملتری از سوژهها را به گردن بگیرد. کاش به بحث خانه، فضاسازی و سکوت بیشتر پرداخته بودید تا سوژهها سطحی دیده نشوند و عمیق بتوان کنکاششان کرد. برقنورد در پاسخ میگوید که به دلیل تحلیلی بودن صحبتها، پاسخی برای گفتن ندارد. خانم اسدالهی (مجری تلویزیون) هم که به همراه کودک خردسال و کودک نوزادش به سالن آمده، از برقنورد میپرسد: آیا پلان یا سکانسی بود که بعد در تدوین حذفشده باشد؟ آیا چیزی را در مورد علت حرکت غیرمتعارف آنها از ما پنهان کردهاید؟
برقنورد در پاسخ میگوید: علت واقعی طلاق آنها به چه درد شما میخورد؟ چیزی پنهان نشده مگر اینکه خود بچهها دلشان نخواهد مثلاً پلانی در فیلم باشد. هیچچیز به دلیل مخفیکاری حذف نشده تنها شاید ضرورتی ازنظر سینمایی بود که ما را وادار به حذف میکرد.
رامین علوی (مستندساز) میگوید: فیلم از درون خودش زاده میشود و خود شخصیتها هستند که مسیر را میسازند. بااینهمه آیا جایی سند نگاری نمیکردند؟ چراکه داشتند تماماً خودشان را دنبال میکردند و لااقل مریم هیچچیز را تا به آخر نقض نمیکرد. در آخر تبریک برای فیلمی که به سوژهاش احترام گذاشته و اجازه داده تا همانجا که میخواهد بگوید.
جهانپناه پاسخ میدهد: مریم کاملاً میدانست چه میخواهد و حرفهایش منسجم بود اما باشو بارها حرفهایش را عوض کرد چون مردد بود و هنوز نمیدانست.
حیدری از قول دوستی که سالن را ترک کرده میپرسد: مریم جایی میگوید ازدواج رابطهمان را خراب کرد و برگشت به دوستی شاید رابطهمان را بهتر کند. آیا ترسی نداشتید که متهم به تبلیغ چنین تفکری شوید؟ جهانپناه پاسخ میدهد: نه، چون دیدید رابطه دوستی که مدنظر مریم بود هم کارساز نبود و سرانجام همهچیز بین آنها تمام شد. ما نیز قصد ترویج چیزی را نداشتهایم جز اینکه با مهربانی هم میشود از هم جدا شد نه صرفاً با دشمنی و کدورت. برقنورد هم میگوید: کلیت یک فیلم است که میتواند تبلیغ باشد نهفقط یک جمله.
محمدسعید محصصی میگوید: توقعمان فیلمی در اندازه «بیستویک روز» بود. «صحنههایی از یک طلاق» هم البته خوب بود از این حیث که مشاهدهگری بود بر یک معضل و روند مدرنیزه شدن یک جامعه. اما به اعتقاد بنده اساسیترین مشکل فیلم این بود که بیش از آنکه به «چرا»ها پرداخته شود به «چگونگی»ها پرداختهشده بود و فیلم دارای تحلیلی نبود. اتفاقاً اگر به بیننده سرنخی داده میشد تا قضاوت کند فیلم موشکافانهتر بود. آدمهای داستان شما مدام حرف میزدند و ارزش سکوت و تنهایی در فیلم نادیده شده بود.
برقنورد در پاسخ میگوید: بشخصه به تحلیل علاقه ندارم و اعتقاد دارم فیلم نمیتواند تحلیلی ارائه داد. سرنخی هم اگر بود نمیتوانست به نتیجهی خاصی برساند.
جهانپناه هم میگوید: در «بیستویک روز» کاراکتر خود فیلمساز و همسرش بود و میتوانست از خودش چرا بپرسد. در این فیلم اما شخصیتها بالانس نبودند. مریم سکوت نمیکرد و مدام حرف میزد و بر خلافش باشو کمحرف. ساختار فیلم هم مشاهدهگر بود و نمیتوانست با سکوت پیش برود. حتی باشو هم از نیمهی دوم فیلم حرف داشت و دیگر سکوت نمیکرد.
جلسه که تمام میشود بعد از عکس یادگاری نیمِ بیشتری از حاضران از سالن خارج میشوند و در صحن بیرونی کتابخانه مرکزی اصفهان پذیرایی میشوند. چند خانم که بعضاً با همسر و کودکشان آمدهاند میایستند و از برقنورد سوال میپرسند. از اینکه مستندی توانسته با موضوع اجتماعی خانوادهها را هم مشتاق کند و در ذهن آنها سوالات فراوان به وجود آورد خوشحال میشوم. غروب شده و کمکم چراغهای پارک روبهروی کتابخانه روشن میشود. به این فکر میکنم که لابیرنت رابطه عاقبت میتواند ما را بهجایی ساکن، با ثبات و بهدور از هر نوع ترس و غرض برساند؟
در همین زمینه بخوانید:
«صحنههایی از یک طلاق» آماده نمایش شد+رونمایی از پوستر
دو مستند ایرانی برگزیدگان جشنواره فیلم زنان هرات
مرور انتقادیِ مستند «صحنههایی از یک طلاق»
نگاهی به مستند «صحنههایی از یک طلاق»
آسیبشناسی اجتماعی در فیلم مستند «صحنههایی از یک طلاق»
گفتوگو با شیرین برقنورد و محمدرضا جهانپناه