لقمان، یکِ مرداد۵۷ (زمان انقلاب)، در بزرگترین شهر کردنشین ایران- کرمانشاه (باختران) - به دنیا آمد و هنوز که هنوز است صدای آژیرهای قرمز رنگ زمان جنگ از یادش نرفته است. لبهایش اغلب اوقات خیس است و دندانهای تمیزش همیشه از پشت لبخند سادهاش پیداست. معمولا هر سه روز یکبار صورت سبزهاش را تراشیده و به موهای سیاهش ژل آتوسا میزند. اهل پیادهرویست و هیچ علاقهای به ماشین ندارد. معمولا آرام حرف میزند؛ ولی وقتی بوی خاک نم خوردهی اول باران را میشنود به وجد آمده و استثنائا بلند حرف میزند.
چای داغ مینوشد و معتقد است در هنر، تجربه مهمتر از تحصیلات است. فوق دیپلم تدوین از دانشگاه علمی کاربردی سروش دارد و بیشتر از طریق مستندسازی و تدوین امرار معاش میکند. به نقاشیهای داوینچی زل میزند. ماهنامهی فیلم و ۲۴ میخرد و از دیدن فیلمهای برادران کوئن کیف میکند.
سینمای مستقل امریکا و فرانسه برایش جذاب است و بهترین فیلم مستندی که تا به حال دیده است زمان نامتناهی اثر راس مک الوی است و معتقد است روایت این فیلم تاثیر زیادی روی او گذاشته است. چون تا به حال با مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی فیلمی نساخته است هیچ نظری در مورد آنجا ندارد و به نظرش سختترین بخش ساخت یک فیلم مستند، مجاب کردن شخصیت هاییست که مدام بهانهگیری کرده و حاضر نمیشوند جلوی دوربین قرار بگیرند. از خورشت خلال که در حقیقت غذای محلی کرمانشاه به حساب میآید لذت زیادی میبرد؛ ولی از آن دسته از افرادیست که با شنیدن اسم بادمجان تغییر رنگ داده و قرمز میشود. کافیست او را ناراحت کنید تا مطمئن شوید که خشم مردان مردادماه، طوفانی و منهدم کننده است.
لقمان جان، فیلم مستند رو چطوری تعریف میکنی؟
برای مستند تعاریف زیادی وجود داره، اما از دیدگاه من مستند کاشف ابعاد عمیقتری از واقعیت است.
معمولا مرحلهی تحقیق و پژوهش فیلمهای خودت رو به چه شکلی انجام میدهی؟
همیشه برای من مهمترین قسمتهای مستندسازی تحقیق و پژوهش و همچنین تدوین آن بوده و در عین حال این قسمتها شیرینترین مراحل مستندسازی هم هست. مرحلهی تحقیق و پژوهش برای یک مستندساز همچون لحظهایست که یک فیلمساز داستانی از خودش میپرسد چرا این شخصیتها باید اینجا بخندند و یا گریه کنند، به همین خاطر من تا خودم دیدگاه کاملی از موضوعی که میخواهم دربارهی آن فیلم مستند بسازم نداشته باشم به هیچ عنوان شروع به فیلمبرداری نمیکنم و این شناخت امکانپذیر نیست مگر اینکه به عمق شخصیتها یا موضوع فیلم مستند از طریق تحقیق و پژوهش نفوذ کنم، چراکه اگر بخواهی برج بلندی بسازی اول باید گودال عمیقی حفر کنی.
بعد از دیدن مشترک مورد نظر اولین چیزی که توجه منو جلب کرد آدمهای فیلمت بودند که به نظرم به شدت جذاب و نمایشی هستند و اکثر اوقات تماشاچیها رو غافلگیر میکنند. این آدمها رو چطوری پیدا کردی؟
پیدا کردن این آدمها خیلی سخت بود، شخصیت اساماس باز از بین صد و پنجاه نفر جوانی که هزینه اساماسشان بالا بود و شخصیت بلوتوثساز از بین بیست و پنج نفر بلوتوثسازی که از طریق اینترنت سرچ کرده بودم پیدا شدند. پیدا کردن یک چیز بود و متقاعد کردن آنها برای آمدن جلوی دوربین یک چیز دیگر. مادر شخصیت اساماس باز به من میگفت همه جلوی دوربین به عنوان قهرمان المپیک معرفی میشوند و شما میخواهید پسر مرا به عنوان اساماس باز معرفی کنید! آنها به یک شرط قبول کردند، آنهم اینکه اگر فیلم را دیدند و خوششان نیامد فیلم را جایی پخش نکنم، اما خدا را شکر بعد از دیدن فیلم نه تنها قبول کردند که فیلم پخش شود بلکه فیلم رویشان تاثیر زیادی هم گذاشته بود.
بعضی از کارگردانهای فیلم مستند حجم زیادی از راشهای مختلف را جلوی کسی به اسم تدوینگر میگذارند و بدون اینکه داستان یا روایت مشخصی توی ذهنشان داشته باشند از آنها انتظار دارند که در حقیقت فیلمشان را برایشان بسازند. تو خودت تدوینگر هم هستی، در این مورد چه صحبتی داری؟
به نظر من بالا بودن مقدار راشهای یک مستند به دلیل نبود روایت درست و نداشتن نگاه مشخص به موضوع از طرف کارگردان است و در کشور ما هنوز جا نیفتاده است که برای فیلم مستند هم باید فیلمنامهای داشته باشیم و همین فیلمنامه داشتن در جهت کم شدن راشها تاثیر زیادی دارد. البته این را هم بگویم که من به عنوان یک تدوینگر، از کشف و شهود در بین راشهای بیسر و ته و پیدا کردن داستانی از نگاه خودم بعضی وقتها لذت میبرم، البته تاکید میکنم بعضی وقتها!
در کشورمان کارگردان معمولا بعد از تصویربرداری کارش، تازه به یاد انتخاب تدوینگرش میافتد. اصلا یک تدوینگر چه زمانی باید انتخاب و در جریان کار قرار بگیرد؟
به نظرم یکی از عناصر فیلم خوب، ریتم خوب داشتن است، ریتمی متناسب با موضوع فیلم. این ریتم متناسب امکانپذیر نیست مگر اینکه همهی گروه به یک تمپوی مناسب در مورد موضوع فیلم رسیده باشند. اما در این میان تدوینگر میتواند در ابتدای فیلمبرداری به کارگردان و تصویربردار نظرات خود را در مورد ریتم و تمپوی فیلم انتقال دهد. من اعتقاد دارم تدوینگر در همان ابتدای تصویربرداری باید با گروه ارتباط داشته باشد و با این ارتباط، فیلم میتواند منسجمتر بسته شود.
اکثر مستندهای ما که در جشنوارههای خارجی موفق هستند، مستندهای اجتماعیای هستند که رویکردی کاملا انتقادی به مسائل و معضلات اجتماعی کشورمان دارند. آیا به نظرت همین دلیل اصلی موفقیت آنها نیست؟ از این جهت میگویم که اکثر جشنوارهها مشتاق نشان دادن مشکلات و مسائل کشورهای دیگر هستند.
نه لزوما. آیا تا به حال مستند خوبی در مورد تاریخ باستانمان یا محیط زیستمان ساخته شده و به جشنوارههای خارجی فرستادهایم که پذیرفته نشود؟ در یکی از همین جشنوارهها یکی از داورها در مورد فیلم من اینطور تعریف کرد: تدوین فیلم به ما اجازه میدهد ریتم زندگی را در ایران احساس کنیم، جذابیت این فیلم به زندگیایست که در آن جریان دارد. این حرف اکثر داورهای جشنوارههای خارجی بوده که من با آنها صحبت کردهام، جشنوارههایی که شما معتقدید دنبال فیلمهایی با رویکرد انتقادی هستند. در همین جشنوارهها فیلمهایی از کشورهای دیگر وجود دارد که با نگاه به آنها میتوان فهمید فیلم نگاهی منتقدانه ندارد. اگر جشنوارههای خارجی دنبال فیلمهایی با رویکرد انتقادی هستند پس چرا آن فیلمها در بخش مسابقهی این جشنوارهها حضور دارند؟ به نظرم همه چیز بستگی به نوع فیلمهای است که ما برای جشنوارههای خارجی ارسال میکنیم.
چه تفاوتهای فاحشی بین مستندهای تلویزیونی خودمان با مستندهای تلویزیونهای خارجی میبینی؟
تفاوتهای خیلی زیاد. وقتی فیلمهای مستند ما با بودجههای خیلی کم و امکانات محدود و در مدت زمان کمی ساخته میشوند شما چه انتظاری دارید که ما بتوانیم با کیفیت فیلمهای مستند خارجی رقابت کنیم؟ هرچند که معتقدم کارگردانهای ایرانی تواناییهای بالایی دارند؛ اما فقط توانایی بالا کافی نیست، امکانات و هزینهی کافی برای ساخت مستندی که بتوان عمق مسئلهی فیلم را کنکاش کرد یکی از مسائل مهم مستندسازیست. در کشور ما به دلیل کمبود بودجه برای مستندسازی، مجبوریم از روزهای فیلمبرداری کم کنیم و بعضی جاها وظیفهی تصویربردار، تدوینگر و محقق را یک تنه انجام دهیم؛ چرا که بودجهی فیلم به آن اندازه نیست که کسی را وارد پروژه کرد، اما شما کافیست به تیتراژ پایانی مستندهای تلویزیونهای خارجی نگاهی بیاندازید تا تفاوت را ببینید.
دوستانی که فیلمشان را بصورت شخصی تهیه میکنند، به غیر از کسب جایزهی جشنوارهها، به چه طرق دیگری میتوانند امیدوار باشند که کارشان بازگشت مالی داشته باشه؟ موافقی که بازار عرضهی فیلمهای مستند نسبت به فیلمهای کوتاه خیلی بازتر و وسیعترست؟ مثلا چطوری میتوانند کارهایشان را به شبکههای خارجی بفروشند؟
تروفو میگوید ساختن فیلم برای من خیلی جذاب است، اما جذابتر نحوهی پخش آن است. ما فیلمسازها بیشتر انرژی خود را صرف ساخت فیلمهایمان میکنیم و پخش آن را اصلا جدی نمیگیریم و بعد میگوییم سرمایهای برای ساخت فیلم بعدی نداریم. کارِ ما مثل تولید کارخانهایست که هیچوقت محصولش را درست در ویترین برای عرضه نمیگذارد و بعد از مدتی آن کارخانه ورشکست میشود. پخش فیلمهای مستند و کوتاه یک علم و یک بیزینس در دنیاست و اگر ما این روند را جدی نگیریم مطمئنا برای فیلمهای بعدی خود مجبوریم خودمان سرمایهگذاری کنیم. اگر بازار برای فیلمهای مستند خیلی بازتر است به دلیل وجود پخشکنندههاییست که در این مسیر هستند. مطمئنا یک شبکهی بینالمللی با یک فیلمساز که پخش کننده ندارد وارد معامله نخواهد شد، پس لازمهی فروش یک فیلم مستند یک پخشکننده خبره است. البته جایزهها هم جانی دوباره به فیلمساز میدهد. اما اگر فقط به جایزهها بسنده کنیم و به پخش درست فیلم اهمیت ندهیم، همچنان نگاهمان به جشنوارهها باقی میماند.
در زمینهی آشنایی با سینمای مستند چه کتابهایی را مطالعه کردهای؟
در این زمینه کتاب زیاد است. چند کتابی که به یاد دارم میتوانم معرفی کنم: دو کتاب مستند از فیلمنامه تا تدوین و مستند از ایده تا فیلمنامه نوشتهی آلن روزنتال با ترجمهی حمیدرضا احمدی لاری و کارگردانی مستند نوشتهی مایکل رابیگر با ترجمهی حمیدرضا احمدی لاری.
بهترین کتابهایی که در زمینهی سینما مطالعه کردهای چه کتابهایی هستند؟
زمانی یک مصاحبه از کیشلوفسکی خواندم که از او پرسیده بودند چه فیلمسازهایی روی او تاثیر گذاشتهاند، او از داستایووسکی و چند نویسندهی رمان و داستان نام برد. آن زمان برایم تعجبآور بود که چطور یک فیلمساز منبع الهامات فیلمهایش را چند داستاننویس معرفی کرده است، اما خود من در حال حاضر بهترین کتابهایی که به فیلمسازیام کمک کردهاند در مورد سینما نبوده است، بلکه در مورد داستاننویسی و نوع روایت کردن داستان بوده، چراکه معتقدم مهمترین عنصر یک فیلم روایت آن است. گاهی اوقات داستان خیلی بزرگی داری و گاهی خیلی کوچک، اما هر دوی آنها را باید خوب تعریف کنی. از کتابهایی که در این زمینه خواندهام میتوان به: سفر نویسنده نوشتهی کریستوفر ووگلر، داستان نوشتهی رابرت مک کی، قدرت اسطوره نوشتهی جوزف کمبل، شخصیتپردازی و زاویه دید در داستان نوشتهی اورسون اسکات کارد اشاره کرد.
در زمینهی سینمای مستند سایتهای در کشورمان فعالیت میکنند. نظرت در مورد این سایتها چیست؟ اصلا از این سایتها بازدید میکنی؟
بله در هر فرصت از این سایتها دیدن میکنم، مثل سایتِ ومستند که به نظرم یکی از سایتهای خوبِ سینمای مستند ماست. از اینکه مستند اینقدر مورد توجه قرار گرفته خیلی خوشحالم.
بهترین فیلمهای مستندی (چه ایرانی یا خارجی) که تا به حال دیدهای چه کارهایی هستند؟
در ایران مجموعه کارهای مهرداد اسکویی را دوست دارم؛ چرا که همیشه از ورود به زندگی آدمها و چگونگی برخوردش یادگرفتهام و برایم جذاب بوده است. مجموعه آثار راس مک الوی را هم دوست دارم، چرا که میتواند با ورود به زندگی شخصی خودش، دنیا و جامعهی اطرافش را به تصویر بکشد و نوع روایت کردنش متفاوت است و...
در حال حاضر در زمینهی فیلم کوتاه به چه کارگردانهایی امتیاز مثبت میدهی؟
کاظم جان من چند سال اخیر بیشتر تمرکزم را روی فیلم مستند و مستندسازی گذاشتهام و از فیلم کوتاه کمی فاصله گرفتهام، اما اخیرا فیلمهای کوتاهی را دیدهام که برایم خوشحال کننده بودند و احساس میکنم که مسیر فیلم کوتاهمان جهشی چند برابر دارد. اما اگر بخواهم به کارگردانی امتیاز مثبت بدهم نمیتوانم، چندین اسم در ذهنم بالا و پایین میشوند که هر کدام در یک زمینه برای من ایدهآل و متفاوت است. بردن اسم فقط یک نفر برای من سختست، آوردن یک اسم کم لطفی است به اسمهای دیگر، مثلا جسارت در فیلمهای خودت را دوست دارم، یا جدول، روزنامه و سه نقطه ساختهی نیما عباسپور را به خاطر روایتش دوست دارم، یا توفان سنجاقک و محدوده دایره از کارهای شهرام مکری را به خاطر بازی با زمانش و نوع کارگردانیاش دوست دارم. چند کار از اسماعیل منصف دیدم که آنها برای من جذاب هستند؛ ولی گفتن این اسمها دلیل آن نمیشود که اسمهای دیگری نباشند.
لقمان جان، میتونی از چند نفر تشکر کنی... ممنونم:
از آرش رصافی تشکر میکنم که سالها پیش در سینما جوانِ کرمانشاه با او آشنا شدم و همیشه یار و همراهم بود و مرا با سینما آشنا کرد. از مهرداد اسکویی، مهردادی که مرا با دنیای مستند آشنا کرد و بیشتر از اینکه مشاور من باشد دوست من بود و به من ایمان داد، به حرکتم. از اشکان اشکانی نه به خاطر تصویربرداری قابهای قشنگش در سینمای کوتاه، بلکه به خاطر رفیق بودنش، در لحظههایی که فیلمی نبود، بود.