روز یکشنبه، ۱ آذر ۱۳۹۴ فیلم مستند صحنههایی از یک طلاق با حضور شیرین برقنورد و محمدرضا جهانپناه، کارگردانان این فیلم، در اندیشکدهی رخداد تازه پخش و نقد شد. این نشست از سریِ جلسات نمایش فیلمهای مستند و گفتوگو دربارهی آنها با رویکرد جامعهشناختی بود که به همت پوریا جهانشاد (سرتیم کارگروه مستند جامعهشناختی) و با همکاری رایبُن مستند هر دو هفته یکبار یکشنبهها در این اندیشکده برگزار میشود.[۱]
این مستند به رابطهی زوجی میپردازد که پس از هشتسال زندگیِ مشترک رسماً متارکه کردهاند، اما تصمیم گرفتهاند همچنان به زندگیِ مشترکشان ادامه دهند تا راهی برای حل و فصل کردن این موضوع با خانوادههایشان بیابند. در این فیلم تغییراتی که پس از طلاق در زندگی و روابط این زوج پدید آمده نمایش داده میشود. این فیلم انعکاسی از یک طیف از نسل امروز زوجهای ایرانی است که تلاش دارند تا راهی متفاوت از پدران و مادرانشان در مواجهه با مفهوم رابطه، ازدواج و طلاق امتحان کنند. در دورهای که آمار طلاق در ایران، به بیسابقهترین ارقام رسیده است، این فیلم نشان میدهد که جدایی آنقدرها هم ساده نیست و اتفاقی که شاید در یک نگاه کلی، به دلیل فراوانیِ روزافزونش عمومی و ساده پنداشته میشود دارای پیچیدگیهای خاص خودش است.[۲]
مدتهاست که آژیر خطر به صدا درآمده. همهی آن کسانی که خانواده را مهمترین رکن جامعه میدانند چندسالی است که مدام آمارهای طلاق را دنبال میکنند، اگر دستشان به بلندگویی برسد آنها را گوشزد میکنند، و گاه تحلیلی بر آنها سوار میکنند. میگویند در ازای هر چهار-پنج ازدواج در ایران یک طلاق ثبت میشود. یعنی در هر ۳ دقیقه یک طلاق![۳] این رقم در هر شهری البته متفاوت است. در تهران که پیشتاز است در ازای هر ۳ ازدواج یک طلاق[۴] و در شمال تهران تقریباً در ازای هر ۲ ازدواج یک طلاق ثبت میشود[۵]. در برخی شهرها آمار و ارقام طلاق به این وخامت نیست، ولی رشدش در این سالها حیرتانگیز بوده است. مثلاً در ایلام این رشد طی یکسال گذشته به ۳۲ درصد رسیده است. وضعیت روستاها هم بهتر از این نیست.[۶]
خوب! این ارقام میگوید که اوضاع وخیم است. اما چه میشود که دو نفر آدمی که با شور و شوق و هلهله و شادی زیر یک سقف میروند از هم دلزده میشوند و گاهی کار به جایی میرسد که بهکل چشمِ دیدنِ هم را هم ندارند. گویا چندان زمانی هم نمیبرد. حدود نیمی از آنها چهارسال هم دوام نمیآورند[۷]. خانواده مهمترین رکن جامعه باشد یا نه، نگرانش باشیم یا نه، این آمارها را آژیر خطر بهحساب آوریم یا نه، به هر حال همهچیز گواهی میدهند که تغییری عمده در راه است. بهنظر زندگیهایمان از این به بعد مثل سابق نخواهد بود. میگویم سابق، ولی منظورم آنقدرها هم سابق نیست. همین چند سال پیش را میگویم، زمان پدران و مادرانمان را. به دور و بریهایتان نگاهی بیندازید، باور میکنید.
میشود دربارهی علتهای طلاق مفصّل کاغذ سیاه کنیم و در باب علتهای رشدِ روزبهروز طلاق هی بنویسیم. مخصوصاً حالا که آمارهای لحظهایش هم ثبت و ضبط میشوند[۸]. میشود مفصّل گفت که فقط ایران و تهران نیستند که دچار این وضعیتاند و این پدیده روندی جهانی است[۹]. میشود به پیامدهای طلاق هم پرداخت. پیامدهای ریز و درشتش، برای زوجها پس از طلاق، برای اطرافیان، برای کل جامعه. اما میشود بهجای همهی این حرفها که زیاد هم گفته شده و میشود به زندگی آدمها سرکی بکشیم ببینیم چه میگذرد بین زن و شوهرها. یعنی بهجای پرداختن به چراییها و پیامدهای طلاق به فرایند طلاق و مواجههی افراد در موقعیت طلاق بپردازیم.
شیرین برقنورد و محمدرضا جهانپناه در صحنههایی از یک طلاق همینکار را کردهاند. زوجی از دوستانشان، باشو و مریم، ناغافل تصمیم به جدایی میگیرند. خیلی هم خوش و خرّم در یک مهمانی خبرش را میدهند. این دو مستندساز هم، حیرتزده، دوربین بهدست سروقتشان میروند و توافقشان را میگیرند که از روند جداییشان فیلمی بسازند. و چه فیلمی! خوشساخت، دقیق، تاثیرگذار، و از بسیاری جهات دوستداشتنی- نمیدانم این صفاتی که بهکار بردم جایشان اینجا هست یا نه. راستش از دهانم پریدند. شاید بگویید فلانی! موضوع طلاق چطور میتواند دوستداشتنی باشد؟ عرض خواهم کرد. کمی از موضوع فاصله بگیرید تا بگویم. میخواهم بگویم اینکه چطور به چنین موضوعی بپردازی میتواند آن را دوستداشتنی کند.
فیلم با پایانش شروع میشود. با صحنهای که باشو و مریم در اتاقی نشستهاند و فیلمی را که ازشان ساخته شده میبینند. فرایندِ جدایی را طی کردهاند و همهچیز بینشان تمام شده است. اینطوری تکلیفمان از آغاز با پایانِ داستانی که قرار است برایمان روایت شود روشن است: ایندو از هم جدا شدهاند. به این ترتیب است که فیلم، نه با تعلیقی که ازقضا بهخوبی میتوانست در روایتش ایجاد کند، بلکه به سبب کششی که روایتِ همین فرایندِ جدایی دارد ما را تا انتها با خود میبرد. در طول فیلم از خودمان نمیپرسیم که عاقبت زندگیِ مشترک باشو و مریم چه میشود، طلاق میگیرند یا نه. فقط گاهبهگاه حسرت میخوریم که چرا این دو نفر، به این خوبی، نتوانستند با هم بمانند و در کنار هم ادامه دهند. بنابراین گره اصلیِ روایت همان ابتدای فیلم باز میشود، اما بهتدریج گرههایی در طول فیلم ایجاد میکند. گرههایی که باید باز شوند تا از این فرایند سر در بیاوریم. چنین است که در طول فیلم درگیر روایت فرایند جداییِ این دو میشویم نه آخر و عاقبت رابطهشان.
میشد در این فیلم فقط مریم و باشو را ببینیم و روایتهایشان را بشنویم. اما صحنههایی از یک طلاق ما را از روایت مریم و باشو فراتر میبرد. این دو نفر را در بستری گستردهتر، در اجتماعی از افراد، در ارتباط با دیگرانی که وجودشان در تصمیمات هر یک از ما موثرند قرار میدهد. مگر میشود نهاد سنت، نهاد خانواده، نهاد دوستی، نهاد کار و غیره و غیره را ندید گرفت. خودِ خانواده قواعدی دارد و الزاماتی را بر ما تحمیل میکند و این الزامات تاثیر میگذارند بر سرنوشت و تصمیمهایی که این دو نفر میگیرند. از یکسری نیروهای بیرونیای میگویم که در زندگیِ اجتماعی اسیرمان میکنند و آزادیهای شخصیمان را سلب میکنند. برقنورد و جهانپناه جابهجا از باشو و مریم میپرسند: «خانوادههایتان هم خبر دارند؟» و توصیفاتی که از خانوادهها میشود تصویری هیولاوش از آنان برایمان میسازند. چقدر میترسیم از پدر مریم. جایی باشو میگوید اگر خانواده مریم بفهمند ما از هم جدا شدهایم «من که دَر میروم، ولی مریم معلوم نیست وضعیتش چه میشود» و تنِ آدم میلرزد.
البته در این میان، تمرکز صحنههایی از یک طلاق بر نهاد خانواده است و در مواجهه با جامعه چندان فراتر از این نهاد نمیرود؛ نهادهای دیگری که بیرون از خانواده هستند و فشارهای ساختاری بر ما وارد میکنند: اشتغال، دوستان، قانون، سنت، دین و ... البته تصاویری از محیط کار و دوستانِ مریم و باشو میبینیم تا مبادا این دو در خلاء تصویر شوند، ولی بهواقع این تصاویر پیوند چندانی با کلِ روایت فیلم نمییابند و فکر میکنی اگر حذف هم میشدند به جایی برنمیخورد. با همهی اینها و با اینکه به قدر کافی و بهیک اندازه به وجوه متفاوتِ این بستر اجتماعی در فیلم پرداخته نشده است، ولی همینکه فیلمسازان سروقتاش رفتهاند خبر خوبی است و حکایت از آگاهیِ آنها از اهمیت این امر میکند.
اما فیلم فقط این نیست. و خوبیش هم همین است. خوب است که میبینیم باشو و مریم با همهی فشارهایی که از بیرون بر آنها وارد میشود، خود را اسیر این شرایط نمیبینند. میدانند که میتوانند تصمیمِ خودشان را بگیرند و پیش ببرند. باید راهش را پیدا کنند و پیدا میکنند. میفهمند که اسیر شرایط اجتماعیشان نیستند و بنابراین شروع میکنند به چانهزدن با آن. بیش از اینکه به فکر فشار عوامل اجتماعی باشند، که گویی از همه جهت آنان را وادار میکند به زندگی مشترکشان ادامه دهند، به فکر پیشبرد تصمیمیاند که گرفتهاند. و موضوع اصلیِ فیلم هم همین است: درگیریِ فرد با نهادهای اجتماعی و فرایند مدیریت این درگیری در یک موقعیت پیچیده.
فیلم دربارهی واکاویِ علتهای طلاق نیست، دربارهی یافتن شکافهایی در موقعیت است که اشخاص میکوشند آنها را بیابند، آرامآرام در آنها بخزند و راهی را که دنبالش میگردند پیدا کنند. در این مورد، وضعیت پیچیدهای که باشو و مریم در آن گیر افتادهاند این است که میخواهند طلاق بگیرند و زمین و زمان دستبهدست هم میدهند که منصرفشان کنند. از ترس از قضاوت خانواده و دوستان و دیگر اطرافیان گرفته تا نگرانی از هزینههای زندگی و سرپناه و آینده و تنهایی، همه و همه در این مورد دستبهکارند. برای مدیریت این وضعیت است که باشو و مریم مدتی پس از طلاقِ رسمی هم با هم زندگی میکنند و آرامآرام از هم جدا میشوند. در این فرایندِ تدریجی خودشان کمتر درگیر فشارهاییاند که از بیرون بر تصمیماتشان اثر میگذارند. بیشتر درگیرِ چالشهای روانیشاناند. فیلمسازاناند که مدام حضور خانواده را که یکی از همین نهادها است به آنها یادآور میشوند.
اما وجه دیگری هم دارد این فیلم و آن نگاه دلسوازنهاش به نهاد خانواده است. خانواده در صحنههایی از یک طلاق نهادی بازنمایی میشود که باید حفظش کرد. خانوادهای که از آن صحبت میشود کارکردهای مرسومی را که به آن نسبت میدهند ندارد البته. این خانواده نه دیگر کارکرد تولیدمثلی دارد (باشو و مریم یک بچهی سقطشده داشتند و بعد از آن هم از بچهدارشدن منصرف شده بودند)، نه دیگر کارکرد تامین امنیت مالی و سرپناه دارد (باشو و مریم هر دو کار میکنند و به گفتهی باشو این ازدواج قرار بوده سقفی بالای سرش بیاورد ولی بهتدریج این هم با شرایط مالیای که برایش فراهم شده لزومش را از دست داده است). این خانواده گویا تنها کارکردی که دارد کارکرد ارتباطی است و صحنههایی از یک طلاق به ما میگوید «هی! حواستان باشد، این کارکردِ ارتباطی تا وقتی برقرار میماند که خانواده خصلتی رسمی/قانونی داشته باشد.» این ارتباط انگار به محض اینکه از زیر چترِ رسمیت و قانون بیرون میآید باید منتظر مرگش باشیم، هرچند مرگی تدریجی. جایی مریم میگوید: «آن رابطه نتوانست دوام بیاورد.» منظورش همان رابطهای بود که بین مریم و باشو تا مدتی پس از طلاقِ رسمیشان ادامه داشت.
در تصاویری که در پایان فیلم از خانوادهی مریم میبینیم هم همین نگاه مشفقانه را به خانواده میبینیم. در این تصاویرِ پایانی دیگر از آن موجودات ترسناکی که در طول فیلم از زبان مریم و باشو ازشان شنیده بودیم خبری نبود. مادری نگران بود و پدری مهربان. و در متنی که آخرِ فیلم میبینیم گویا عاقبت مریم هم واقعیت را به خانوادهاش گفته و در همان خانه در کنار خانوادهاش ساکن شده و باشو هم، چنانکه گفته بود، فرار را بر قرار ترجیح داده و حالا ازدواجی دیگر کرده است. اما حیفی که فیلم میکشد برای فروپاشیِ خانواده حیفی بلند است که از خلال فیلم خوب شنیده میشود. صحنههایی از یک طلاق نگران آن هیولایی است که در توصیفات مریم و باشو تصویر میشد و دوربین برقنورد و جهانپناه میکوشند مهربانیاش را بهرخ بکشند.
[۱] برای اطلاع از این برنامهها ن.ک. سایت رخداد تازه: http://rokhdadtaze.com/
[۲] برگرفته از سایت رخداد تازه:
http://rokhdadtaze.com/archive/meeting/divorce/
[۳] http://www.khabaronline.ir/detail/۴۹۸۰۱۰/root/society
[۴] http://www.khabaronline.ir/detail/۴۷۱۸۸۶/society/family
[۵] http://www.tasnimnews.com/fa/news/۱۳۹۴/۶/۲۱/۸۵۶۳۱۳/
[۶] http://www.abdanannews.com/ShowArticle.aspx?ID=۱۸۴۰۸
[۷] http://www.khabaronline.ir/detail/۴۹۸۰۱۰/root/society
[۸] https://www.sabteahval.ir/default.aspx?tabid=۶۸۳۵
[۹] http://records.com/countries-with-the-highest-divorce-rates
+ این متن ابتدا در ماهنامه اندیشهی پویا (بهمن ۱۳۹۴، شمارهی ۳۲، ص ۱۰۸-۱۰۹) منتشر شده است.
در همین زمینه بخوانید:
جدایی بدون خشونت
فرصتهای مکرر
هر چه دوستانهتر بهتر! حتی اگر طلاق باشد...