تنظیم: مرضیه قاضیزاده
قسمت اول
تفاوت نقد فیلم مستند و داستانی کجاست؟ خصوصیات یک نقد فیلم مستند چیست؟ چقدر نقدهایی که روی فیلمهای مستند نوشته میشوند، کاربردی و تاثیرگذارند؟ نقد چه تاثیری روی مخاطبش میگذارد؟ آیا نقد مستند را جدی گرفتهایم؟ چرا نسبت به سینمای داستانی کمتر درباره مستند نوشته میشود و منتقدهای فیلم مستند محدودند؟ چقدر نقدهای فیلم مستند روششناسانهاند؟ چقدر نقدهای فیلم مستند در ایران با محافظهکاری و تعارف همراه است؟ این پرسشها بهانهای است برای یک نشست صمیمی با حضور روبرت صافاریان (منتقد، مترجم و مستندساز)، مهرزاد دانش (منتقد) و امید بلاغتی (منتقد و مستندساز).
ثنائی: هر چند که موضوع تکراری است، اما میشود بحثمان را با این موضوع آغاز کنیم که چرا رسانهها، به خصوص مجلات و روزنامهها یا نسبت به فیلم و سینمای مستند بیاعتنا هستند یا صفحههای کمتری را به بخش مستند میدهند. در حال حاضر فقط ماهنامه فیلمنگار و فیلم صفحههای ثابتی دارند. حالا میشود از همین جا شروع کرد که چرا هیچ فضایی برای پرداختن به سینمای مستند و نقد مستند وجود ندارد؟
صافاریان: فکر میکنم اینکه چرا مطبوعات خیلی علاقهای ندارند به سینمای مستند بپردازند، بحث گستردهای است. این وضعیت عجیبی نیست که مجلهها به مستند نمیپردازند. اگر بخواهم خیلی خلاصه بگویم، علت آن تولید و نمایش فیلم مستند است. یعنی از زاویه یک روزنامهنگار. چراکه باید درباره فیلمی حرف بزنند که آن فیلم را هیچ کس ندیده و در این صورت نمیشود انتظار داشت که جای زیادی به آن اختصاص داده شود. حتی وقتی من نقد فیلم مستند را در وبلاگ و فضای مجازی گذاشتهام، متوجه شدم تعداد خواننده خیلی کمتر از خواننده فیلمهایی است که اکران هستند. دلیلش هم خیلی روشن است. چون مخاطب این فیلمها را روی پرده دیده و میخواهد بداند که دربارهاش چه گفتهاند. فکر میکنم دلیل عمومیاش این است.
من ترجیح میدهم بیشتر خاصتر روی این موضوع که نقد فیلم مستند چه ویژگیهایی یا چه مشکلاتی دارد صحبت کنیم. یک دلیلش هم خود این وضعیت نمایش است که یک سری ویژگیهایی را تحمیل میکند به نوشتهای که درباره به یک فیلم میخواهیم بنویسیم. یکی دیگر از تفاوتهای نوشتن در مورد فیلم داستانی در حال اکران با نوشتن در مورد فیلم مستند توضیح فیلم است. در مورد فیلم داستانی اینکه فیلم مرتب توصیف بشود درست نیست، اما در مورد نقد فیلم مستند، درست برعکس فیلم داستانی مهم است که داستان فیلم تعریف شود، طوری که اگر کسی فیلم را ندیده ترغیب بشود به موضوع یا نگاه فیلم و برود آن مستند را ببیند. که یکی از تفاوتهای نوشتن در مستند و داستانی است. این پرسش من است و دوست دارم تجربه دیگران را هم بدانم.
دانش: یک منتقدی که دارد درباره یک فیلم مستند مینویسد، یک وظیفه مضاعف یا یک موقعیت مضاعفی دارد نسبت به کسی که درباره فیلم داستانی مینویسد. یعنی توامان باید یک فیلم مستند را هم معرفی کند و هم تحلیل کند. تا اینجا خیلی هم مطلوب است. اما این وسط یک مشکلی خودش را نشان میدهد؛ اینکه من چطور میتوانم در این موقعیت یک نقد منفی درباره یک فیلم بنویسم، در عین اینکه باید خواننده خودم را مجاب کنم که بیاید و آن فیلم مستند را ببیند. ولی در همین حال اگر آن فیلم مستند فیلمی باشد که من مایل باشم رویش نقد بنویسم، چطور میتوانم این پارادوکس را جمع کنم. یعنی از یک طرف نگاه منفی خودم را داشته باشم و از یک طرف دعوت و تشویق. اینکه چرا نقد منفی در سینمای مستند جا نیفتاده، شاید یکی از علتهایش این باشد.
بلاغتی: علاقه من همیشه به حوزه تئوریک سینما بوده. همیشه وقتی میخواستم نقد فیلم مستند بنویسم، از نقطه بعد از دیدن فیلمها نوشتم. در جواب آقای دانش همیشه به تجربه شخصی خودم از نقد خواندن مراجعه میکردم. شاید تجربه شخصی تجربه عمومی باشد. به نظر میآید نقدهای درست، یک شوری و یک برانگیختگی در خواننده به وجود میآورند که حتی اگر منفی هم باشند، باز خواننده به تماشای آن فیلم میرود. این تجربهای بود که در مورد خواندن نقدهای رابین وود برای خودم اتفاق میافتاد. یادم است رابین وود نقدی بر شرم و پرسونا نوشته بود که در مورد نقدی که بر شرم نوشته بود، به مقایسه یک فیلم از گدار و برگمن میپرداخت. من آنجا بسیار کنجکاو شدم آن فیلم گدار را ببینم، درحالی که در تمام نقد رابین وود اصرار داشت که بگوید نگاه گدار نگاه سطحی به مقوله جنگ است. ولی این نقد این حس را در من به وجود میآورد که بروم و فیلم را ببینم. احساس میکنم این مسئله نقد منفی و تشویق به دیدن فیلم تناقض ندارند. میخواهم بگویم میشود نقد را منفی بنویسی، ولی این شور در مخاطب برانگیخته شود که برود فیلم را ببیند. اما به نظرم کسی که نمیخواهد این نوع نقد فیلم را چاپ کند، از یک پروسه دیگری رنج میبرد. اینکه نمیخواهد در جدال با فیلمساز یا هر کسی از این دست بشود.
صافاریان: به نظر میآید چیزی که امید میگوید، ایدهآل است و نمونههایش هم هست، ولی همیشه دستیافتنی نیست. اگر مخاطب از خواندن نقد، حتی نقد منفی بر یک فیلم، احساس کند که آن فیلم مهمی است، هر چند که منتقد نمیپذیرد، بهتر است بیشتر دافعه ایجاد نکنیم که مخاطب برود و فیلم را ببیند. با این حال این به این معنی نیست که نقد منفی را کنار بگذاریم. چون خود سینمای مستند سینمای نقادی است و خودش همه چیز را نقد میکند و ما نمیتوانیم خودش را نقد نکنیم. به هر حال باید یک جوری حلش کنیم تا اینکه نقد منفی را بگذاریم کنار. خلاصه باید یک جوری حلش کنیم. طوری که اگر فیلمی مهم است ولی مثلاً من بهش نقد منفی نوشتم، باز مخاطب متوجه شود و فیلم را ببیند. انتقاد میکنم به نگاهشان، ولی میگویم این مسئله ساختار خوبی دارد.
دانش: حالا شما مثالی زدی که رفتی فیلم گدار را دیدی، به عنوان یک منتقد این انگیزه را داری که بروی کارهای شاخص گدار یا کارهای شاخص برگمن را نگاه کنی. ولی در جامعه ما که سینمای مستند به شدت مظلوم واقع شده و توسط مخاطب و رسانهها نادیده گرفته شده، به نظر میآید نمیشود از این شیوه استفاده کرد. به نظرم آقای ثنائی اشاره خوبی کردند که منتقد سینمای مستند در سینمای ایران، اغلب خود مستندسازها هستند. خیلی کم پیش میآید یک منتقدی که معمولاً سینمای داستانی را نقد میکند و تمرکزش روی این فضا هست، بخواهد به سینمای مستند بپردازد. خیل تک میشناسم کسانی که این شیوه را دنبال کنند. اما آیا در مدل جهانیاش هم این وجود دارد؟ راجر ایبرت، دیوید بُردوِل، رابین وود آیا اینها درباره مستند نقد نوشتند یا در فضای جهانی هم این موضوع تفکیک شده؟ یعنی ما منتقد سینمای مستند و منتقد سینمای داستانی به شکل خاص داریم؟ و این دوتا موضوع با هم تداخل پیدا نمیکنند؟
ثنائی: وجود دارد. اما در مورد این صحبت دومتان دقیقاً این را نمیدانم که آیا افرادی را تفکیکشده داریم که فقط درباره سینمای مستند مینویسند و داستانی اصلاً نمینویسند. اما به عنوان نمونه ایبرت رابطه خیلی خوبی با هرتزوگ دارد و درباره برخی مستندهایش نقد نوشته است. منظورم این است که منتقد معروفی که حسی از شوق را در مخاطب بتواند به وجود بیاورد، به هر حال وجود دارد.
صافاریان: البته این هست که همان منتقدهای معروف تا فیلم اکران نشده باشد، درباره آن نمینویسند و درباره فیلمهایی نوشتهاند که اکران شدهاند. حالا اگر اینجا هم مستندها اکران شود، ممکن است یک منتقدی که درباره فیلمهای داستانی مینویسد، درباره آن فیلم اکرانشده هم بنویسد. نمونههایش هم هست.
ثنائی: البته فکر میکنم منظور آقای دانش این بود که ما در ایران منتقدی که صرفاً منتقد باشد و فیلم مستند را نقد بکند نداریم. برای مثال خود آقای دانش کارگردان سینما نیستند و فقط نقد مینویسند. اما این اتفاق در سینمای مستند کم میافتد و افراد مستندسازند و نقد هم مینویسند. چرا این اتفاق میافتد؟ آیا صرفاً به خاطر آشنایی و تجربه این مستندسازها با سینمای مستند است که باعث میشود در حوزه نقد مستند هم بنویسند؟ و آیا کسی که منتقد داستانی است، آگاهی و آشنایی با عناصر سینمای مستند مثل شیوه تحقیق، روایت، مصاحبه و... و حتی آگاهی از بودجه فیلم مستند دارد؟ و این آیا برمیگردد به آن ویژگیهای آشنایی مستندساز با عناصر سینمای مستند و تجربهای که این افراد در مستندسازی دارند. و وقتی ما شیوههای مختلف نقد در سینمای مستند داریم، آیا این شیوههای مختلف نقد را در سینمای مستند هم داریم یا خیر؟
بلاغتی: به غیر از کسانی که درگیر سینمای مستند هستند، و ایبرت و رُزنبام اگر درباره فیلمهای مستند نوشتند، فیلمهایی است که به اکران رسیدند. البته من از آنها نقدهایی خواندم که الزاماً به اکران گسترده نرسیده و اکرانها خیلی محدود بوده یا مستندساز فیلمش را به دست منتقد رسانده. موضوع این است که منتقدهای سینمای مستند یک جدال ذهنی با فیلم مستند دارند و این پیش از این است که چرا نمینویسند. ولی فکر میکنم اینجا اصلاً جدالی وجود ندارد با فیلم مستند و سینمای مستند هنوز به عنوان یک مسئله جدی برای کسانی که در حوزه تئوریک سینما یا در حوزه نقد سینما مینویسند، مسئله نشده. وگرنه تا چند وقت پیش جایی بود که هر هفته به طور مرتب فیلم مستند به نمایش در میآمد. اما آیا شما در آنجا منتقدی را میدیدید؟ نه. و باز هم همان طیف ثابتی را در این نمایشها میبینید که پیش از این هم در باره مستند مینوشتند. شاید این مسئله به آنجا هم برگردد که باز آن منتقد کجا بنویسد؟ منتقد سینمایی در مجله سینمایی مینویسد.
من فکر میکنم که سینمای مستند از یک جدال شخصی آغاز میشود تا تبدیل به مسئله تو بشود تا بنویسی. یعنی فکر میکنم سوال آقای دانش من را به این سمت برد که یک پیشفرضی قبل از این بگذارم که کسانی که درباره سینمای مستند مینویسند و در سینمای ایران، آیا اصلاً جدالی با سینمای مستند دارند؟ و اصلاً چند تا فیلم مستند در سال میبینند؟ این فیلمها که دیگر اکران ندارند و میتوانی بروی جاهای محدودی که اکران فیلم مستند هست، فیلم را ببینی.
ثنائی: شاید ما این را فرضیهای در نظر بگیریم که بله من اگر آقای دانش را در خانه سینما نمیبینم، من فیلمم را دادم ایشان دیده. در مورد بازتابش هم ایشان رسانه ندارد. میشود چنین فرضی دربارهاش درنظر گرفت. این ارتباط را من دوسویه میخواهم نگاه کنم و سوال کنم که همانطوری که منتقد با منِ فیلمساز ارتباطش قطع شده، من هم به عنوان مستندساز ارتباطم با منتقد و رسانه قطع شده. من هم رسانهها را نادیده گرفتم. یعنی آن فرهنگ نقد به نوعی وجود ندارد. اما آن را به نظرم میشود یک بهانهای برایش داشت که آقای دانش رفته و درباره فیلمی که من بهشان دادم نوشته. برای مثال اگر تو نمیگفتی، من باید از کجا میدانستم که تو رفتی به فلان مجله نقد دادی و چاپ نشده؟
بلاغتی: یک سوال هست، که خیلیها وبسایتهای شخصی دارند که به طور دائمی مینویسند و میبینی که مینویسند.
صافاریان: دانش در جایی از صحبتشان سینمای مستند را مظلوم خواند. من با این موضوع زیاد موافق نیستم. فکر میکنم که یک چیز عینی وجود دارد. اینکه سینمای مستند به لحاظ تولید و به لحاظ نمایش و به لحاظ وضعی که در فرهنگ عمومی ما بازی میکند، یک حوزه حاشیهای است. در نتیجه هر کس در این حوزه میآید و میخواهد بنویسد، یا میخواهد فیلم بسازد، یا در مسائل تئوریک بحث کند، اگر با این آگاهی بیاید، بعد خیلی سرخورده نمیشود. یک خُرده فرهنگ است؛ من اخیراً این کلمه را برایش پیدا کردم. یعنی یک گروهی هستند مثلاً «پارکور» بازی میکنند، سعی میکنند این پارکور را تبلیغ کنند؛ اینها فیلم میسازند دربارهاش، مسابقه ترتیب میدهند، مطلب مینویسند، یعنی سعی میکنند آن چیزی را که برای خودشان مهم است و به نظرشان مهم است، باز کنند و به دیگران هم تسری بدهند. به نظرم آن چیزی که میگوییم اهل فیلم مستند –که گاهی هم میتوانیم بشمریم تعدادش را- یک چنین چیزی است. یک مجله یا رسانه هم میخواهد کار خودش را بکند. یک مجله با ارزیابی خودش میتواند صفحاتش را در اختیار یک خرده فرهنگ بگذارد، مگر اینکه با ارزیابی خودش بگوید خواننده ندارد. من فکر میکنم اگر ارزیابیاش این باشد که خواننده ندارد، صفحه میگذارد برای همین هم؛ چرا نگذارد. ما در یک چنین موقعیتی هستیم. به هر حال در یک ارزیابی عمومی، سینمای مستند جذابیتش کمتر از سینمای داستانی است یا خاصتر از سینمای داستانی است. هر کسی ساعت ۱۲ شب که میخواهد بخوابد، شاید یک فیلم اکشن را بگذارد ببیند، ولی یک فیلم مستند را نمیگذارد ببیند. اگر هم شاید مخاطب فیلم را گذاشت و دید و به نظرش جذاب بود، این را به عنوان یک استثنا فرض میکند، چون اکثر فیلمهای مستند این قدر جذاب نیستند.
من این طوری نگاه میکنم. در نتیجه با واژها یا گفتمانهایی مثل «مظلومیت سینمای مستند»، یا اینکه «به ما توجه نمیکنند» یا «منتقدهای چرا درباره سینمای مستند نمینویسند» مسئلهای ندارم. ولی تلاش میکنم که این اتفاقات بیفتد. چون خودم به این حوزه علاقه دارم و دلایل خودم را برای این علاقه دارم. فکر میکنم دلایل خودم را به دیگران هم تسری بدهم. تا حدودی هم آدم موفق میشود؛ کما اینکه همین جمع کوچک اهل سینمای مستند، توانسته در اندازه تلاشش در جامعه بیش از آنکه فیلمها دیده شود، مسئلهشان را مطرح کنند. و این در نتیجه همین کارهایی است که ما میکنیم.
با این منوال، من وقتی میخواهم نقد بنویسم، دیگر با این شرایط مسئلهام این نیست که فلانی چرا نقد من را دوست نداشت. البته مسئله ممیزی فرق میکند که برای نقد سینمای داستانی هم میتواند پیش بیاید. اما چیزی که از ماهیت سینمای مستند میآید، این است که باید راههایی پیدا کنیم که به شکل جذابتری ارائه شود و فیلمهای جذابتری معرفی شود. بعد از این بحث، میرسیم به بحث اینکه چه جوری باید بنویسیم تا مطلب جذابتری داشته باشیم. بخشی از این بحث را کردیم که منفی بودن نقد چه اثری در این زمینه دارد، ولی میشود درباره این هم بحث کنیم که پرداختن به یک فیلم مستند، با پرداختن به یک فیلم داستانی چه تفاوتهایی دارد؟ یا الزاماً چه ویژگیهایی دارد.
دانش: اگر اجازه بدهید، قبل از ورود به این بحث من یک مورد دیگر را هم اضافه کنم به این توضیحی که شما گفتید. بخش عمدهاش فکر میکنم برمیگردد به اینکه چرا منتقدها سراغ سینمای مستند نمیروند یا کمتر میروند؟ بخشی از این بحث برمیگردد به بیماریای که روی کلیت بحث نقدنویسی ما خودش را چیره کرده؛ فارغ از اینکه نقد مستند باشد یا داستانی. خیلیها میآیند در فضای نقدنویسی و نقد را به عنوان سکوی پرتاب میبینند برای رسیدن به آن فضاهای پرزرقوبرق سینما. خیلی از منتقدها که معروف هم هستند، چنان رابطههای بیش از حد متعارفی با برخی از سینماگرها برقرار میکنند که آدم احساس میکند اینها خیلی به اصالت نقد معتقد نیستند و نقد فقط یک ابزاری بوده که اینها خودشان را نزدیک کنند به فضاهای پرزرقوبرق سینمای حرفهای. این وسط چون سینمای مستند در ذات خودش یک سینمای آماتوری است، آماتوری نه به معنای تازهکاری، بلکه به معنای غیرحرفهای بودن در مناسبات صنعتی و سود، و اینکه سرمایه در آن وجود ندارد، نمیشود آن را به شکل حرفهای و کاملاً تجاری دنبال کرد. منتقدها چون میبینند این فضا وجود ندارد، خواه ناخواه فاصله خودشان را حفظ میکنند.
بلاغتی: به نظرم واقعاً مجموعه همه اینهاست و همه اینها تاثیرگذارند.
صافاریان: وقتی کسانی که زیاد فیلم مستند ندیدند، درباره فیلم مستند مینویسند، نقدهایشان بیشتر شبیه نقدهای داستانی است؛ و باید دید این چقدر درباره است؟ و تفاوتها چیست؟ یعنی وقتی کسی میخواهد راجع فیلم مستند بنویسد، ملاکها همان ملاکهاست یا طور دیگری عمل میکند؟ تجربه شما در این زمینه چیست؟
دانش: خب، برای من که بیشتر فیلم داستانی نقد کردم تا فیلم مستند، به نظر میآید چون شاخصهها متفاوت هست، چه به لحاظ روایت، چه به لحاظ میزانسنها، چه به لحاظ عنصر پژوهشی که پشت قضیه است، خواه ناخواه تفاوتهای خیلی جدی دارد و کسی که فضاهای مربوط به موقعیت اختصاصی فیلم مستند را نشناسد، وقتی شروع میکند به نقدنویسی، انگار میخواهد همان فضاهای دراماتیزه را اینجا هم جستوجو کند که به تجربه، به نظرم کار درستی نمیآید. مگر اینکه خود آن مستند چنان اقتضا بکند که خودش روایتش را به گونهای پیش ببرد که تحلیل با آن منطبق شود؛ در غیر این صورت یک تحلیل نچسبیده به وجود میآید.
بلاغتی: برای من جدال با سینمای مستند به عنوان یک مدیوم هنری همیشه مسئله بوده. جدال تئوریک و جدال فلسفی با یک مدیوم مستند به عنوان یک گونه هنری، برای من غلیظتر از سینمای داستانی بوده. یعنی جدال اثر مستند با واقعیت، یا بازتفسیر واقعیت، که همیشه در نقدهایی که نوشتهام موضوعم بوده. اما به نظرم این اشتباه است که موقع دیدن یک فیلم مستند، اعتبار فیلم مستند را به غلیظ بودن عناصر یک فیلم داستانی میدانند. در حالی که این غلط است و بهتر بگویم، این هم یک جدال تئوریک مهم است.
من متنی را خواندم با ترجمه آقای تهامینژاد و به قلم گِلکوری کامی که متن کتاب به زبان اصلیاش را هم پیدا کردم. موضوع این است که فیلم مستند چیست و جدال همیشگی فیلم مستند با واقعیت. این کتاب نگاه خیلی تازهای به روایت میکند. آقای تهامی در مقالهاش میگوید این است که دارد عنصر روایت سینمای مستند را مخدوش میکند. برای خودم همیشه این مسئله یک جدال بوده. وقتی من نقد یک فیلم را مینویسم، وارد یک جدال میشوم. من یک نقد دارم مینویسم درباره مستند کهریزک: چهار نگاه. در این مستند جدال پررنگی را با فیلمهای بهمن کیارستمی و محسن امیریوسفی دارم و عنوان مطلبم این است که «آیا من به تماشای آسایشگاه کهریزک نشستهام؟» میخواهم در جواب سوال شما از جدالی که در فیلم مستند اتفاق میافتد بگویم. فیلم مستند جدالی را برپا میکند که از لحظه تماشایش فلسفی هنری است و این جدال در رابطه با واقعیت است. در سینمای داستانی به محض اینکه گرگوری پک را در فیلم کشتن مرغ مقلد میبینیم، شما آن جدال فلسفی را با فیلم نداری؛ ولی اگر یک فیلم مستند درباره گریگوری پک ببینی، در اولین فریم که میبینی، این جدال برپا میشود. اینکه این شخصیت، کدام گریگوری پک است؟ یعنی یک سوال فلسفی در موقع نقد آن فیلم شروع میشود. «چرا درباره مستند مینویسی؟» فیلم مستند از این زمان برای من مهم شد؛ اینکه چرا درباره فیلم مستند مینویسی.
صافاریان: در سینمای داستانی هم من درباره یک فیلم مینویسم و خود به خود یک پیشفرضهایی درباره اینکه فیلم خوب چی هست یا سینما چیست در پس ذهن هرکسی که مینویسد، وجود دارد. یک موقعی خسرو دهقان درباره سینمای کیارستمی میگفت که این سینما نیست و تصورش از سینما سینمای کلاسیک آمریکایی بود. یک جور فرمولاسیون ماجرا که من در جایی خواندم این است که با ساختن هر فیلمی سینما از نو تعریف میشود. در واقع ما سینمایی نداریم که بگوییم این فیلم با آن تطبیق نمیکند پس ارزش ندارد. هر فیلمی که ساخته میشود، به سینما یک فیلمی اضافه میشود و آن هم میشود جزئی از سینما. میخواهم بگویم که این برای فیلم داستانی هم میتواند باشد، ولی برای فیلم مستند فکر کنم بیشتر است. چون فیلم داستانی بیشتر تعریف شده. مثلاً هزاران کتاب درباره فیلمنامهنویسی نوشته شده. اما در حوزه سینمای مستند به این مشخصی منبع وجود ندارد و درباره منابع هم بحث میکنند. یعنی به جای اینکه به ما بگویند «روایت در سینمای مستند چیست؟» درباره این بحثی باز میکنند که روایت در سینمای مستند چیست؟ یعنی سوال طرح میکنند تا اینکه جواب بدهند. در حالی که وقتی ما یک راهنمای فیلمنامهنویسی میخوانیم، به ما جواب میدهد. بنابراین قبول دارم که در سینمای مستند برای من هم تا حدودی این بحث مطرح است که مثلاً ماهیت تصویر متحرک چیست؟ یکی از سوالهایی که من دارم، این است که تفاوت بین فیلم و تکه فیلم چیست؟ خیلیها میگویند مستندترین فیلمها همین فیلمهایی است دوربینهای داخل خیابانها میگیرند. به عنوان تکه فیلم این فیلمها ممکن است از همه نزدیکتر باشند به فیلم مستند. ولی ما فیلم مستند را به عنوان یک اثر میدانیم که تدوین شده و از مجموعهای از عناصر تشکیل شده و با عنوان یک اثر آن را بررسی میکنیم. باید ببینیم که المآنهای این اثر چی هست، مثلاً اگر در سینما فیلمنامه است، در سینمای مستند المان چیست؟ به نظر من اگر قرار باشد برای سینمای مستند المانهایی را قائل بشویم، یک المانهایی وجود دارد که در فیلم داستانی کمتر وجود دارد. ولی تشابهها خیلی کمترند؛ چیزهایی مثل مصاحبه، مواد آرشیوی، نوع فیلمنامه یا طرح، تحقیق و... هر کدام اینها بحثهای جدایی دارد که ما وقتی میخواهیم درباره یک فیلم مستند بنویسیم درباره اینها مینویسیم. یعنی من خیلی اعتقاد دارم که سعی کنیم درباره فیلم بنویسیم و پیش فرضهایی که میدانیم. در حالی که درگیر شدن با خود فیلمها برای خود من جذابتر است.
فرضهای نظری ما نباید غالب بشود، چراکه در این صورت فیلم تبدیل میشود برای صحبت کردن در مورد یکسری مسائل دیگر. البته این هم میتواند یک نوشته باشد، ولی اسمش برای مثال خواهد بود: «تحقیق در فیلم مستند چیست؟» بر اساس بررسی از سه نمونه فیلم. یعنی وقتی من درباره یک فیلم مینویسم، به طور ناخودآگاه در تحلیل من موارد زیربنایی عمل میکند و لازم نیست همه آنها را توضیح بدهم. مثلاً این سه فیلم مستندی که امسال دیدیم، و روی آن مطلب نوشته شده و اسمش به فیلمهای خودبیانگر معروف شده، خب این خیلی مسائل نظری را پیش میکشد، که مثلاً اگر فیلمساز برود جلوی دوربین، چه اتفاقی میافتد؟ به هر حال هر فیلمی را میشود به طور مستقل مورد داوری قرار داد و دربارهاش نوشت. در این نوشتن، ذهن منتقد فعال میشود روی مسائل تئوریک و میتواند جداگانه به هر کدامش بپردازد. نقد فیلم یک کار عملی است که از مجموعه دانش و اطلاعاتی که منتقد میداند، استفاده میشود برای بررسی اینکه مثلاً این عینک خوب ساخته شده یا نشده. اگر نه برای من خیلی نقد فیلم نیست.
بلاغتی: من از نقد رادیکال دفاع میکنم. جایی که نقدها از فرط نسبینگری به سمت بیخاصیتی میروند، از شکلی از رادیکالیسم دفاع میکنم.... که البته این به خود نقد و نگاه به نقد هم برمیگردد. به دو نوع نگاه به نقدنویسی؛ نقدهایی تحلیلی که به نظر فلاسفه تحلیلی نزدیکترند و نقدهایی که به فلاسفه قارهای نزدیکترند که بیشتر به جهان اثر نزدیک میشوند.
من یک نقد خواندم از سعید عقیقی که به عناصر روایت در جدایی نادر از سیمین میپرداخت. اینجا نگاه به نقد طوری است که اثر هنری را تقلیل میدهد به نظریه. یعنی نقد آقای عقیقی بر یک نظریه بنا شده که میخواهد اثبات کند آیا این فیلم در این نظریه میگنجد یا نه.
صافاریان: من با این چیزی که میگویی مشکل دارم. کسانی که دانش تئوریک بیشتری دارند، نوشتههایشان درباره یک فیلم تبدیل میشود به یک نظریه که میخواهند ببینند فیلم در آن میگنجد یا نه. وارد چالش شدن با یک فیلم، به معنی اینکه عناصر آن را بررسی کنی، خود چیز لذتبخشی است. وقتی من یک نقد را میخوانم، یک فیلم ریویو است و میخواهم ببینم که درباره ساختار آنچه نظری دارد؟ هر منتقدی هم برای تشریح نظرش از یک شیوه استفاده میکند؛ یکی ساختارش را میگوید، یکی موضوعش را نقد میکند و... من فکر میکنم منتقد قوی و ضعیف تفاوتشان در همین است. منتقد قوی میتواند ا مخاطبش را غنا کند، یعنی رویش تاثیر بگذارد. ولی منتقد ضعیف نمیتواند، هر چند که نظرش هم درست باشد. به هر حال خواننده با این توقع میرود نقدی را میخواند که دارد با یک نوشته درباره یک فیلم خاص مواجه میشود. ولی حالا اگر بخواهیم برگردیم به همان بحث اولمان، نقد فیلم به صورت عام یک کارش این است که بازار سینما را گرم میکند، حتی نقد منفی. به قول یک روایتی که میگفت: «برای من مهم نیست دارند درباره من چی میگویند، مهم این است که درباره حرف بزنند.» حالا درباره فیلم هم همین است. بدترین چیز درباره فیلمی که ساخته شده این است که درباره آن چیزی نگویند. یعنی اگر چهار نفر نقد منفی بنویسند، فضایی باز میشود که دیگری هم دفاع کند. سکوت یعنی که نه کسی از فیلم بدش آمده و نه کسی خوشش آمده. حالا ما شاید داریم اشتباه میکنیم که درباره فیلمهای مستندی که تبدیل به آثار اجتماعی نشدند همین کار را بکنیم. در واقع پرسش اصلی این است که چطور کاری کنیم که نوشتههایمان روی فضای عمومی تاثیر بگذارد.
دانش: یکی از تفاوتهایی که به نظر من بین دو حوزه نقدنویسی فیلم داستانی و نقدنویسی مستند وجود دارد، با رعایت همه مسائل نسبی، این است که به نظرم در سینمای داستانی چهارچوبها تا حد زیادی از پیش تعیین شده است. من میدانم با چه ژانری روبهرو هستم. میدانم این فیلم کلاسیک است یا مدرن یا پست مدرن. اینها خودش چهارچوبها را در اختیار من میگذارد و براساس آنچهارچوبها نقد خودم را مینویسم. حالا ممکن است فیلمی هم باشد که خارج از آنچهارچوبها باشد که استثناست. اما وجه غالب نقد سینمای مستند چنین نیست؛ اگرچه سینمای مستند هم تقسیمبندیهای خاص خودش را دارد. قطعاً سینمای مستند شاعرانه، با سینمای مستند اجتماعی و سینمای مستند پژوهشی متقاوت است و همینها یک الگوهایی در اختیار من میگذارد. اما به نظر من ایده اصلی منتقد در مواجهه با فیلم مستند، از خود فیلم مستند گرفته میشود. فیلم داستانی چهارچوبش را از پیش تعیین میکند، ولی فیلم مستند خودش دارد چهارچوب نقدش را به من پیشنهاد میدهد. یعنی منتقد با سینمای مستند یک جور رابطه فعالتری دارد. در سینمای داستانی به نظرم منتقد منفعلتر است تا در سینمای مستند. به جز این نکته، نکته دیگری هم هست که وجهه پژوهشی سینمای مستند خیلی قویتر از سینمای داستانی است. در سینمای داستانی ما بیشتر با درام کار داریم تا با محتوا و درونمایه. اما در سینمای مستند، ارزش بیانی با درونمایه توی یک موقعیت مساوی قرار دارند. برای همین اگر من اسب جنگی اسپیلبرگ را میبینم، خیلی نیازی نیست که به آناتومی اسب و پیشینه اسب دقت داشته باشم یا پژوهش جدی درباره اسب کرده باشم. ولی مثلاً وقتی در جستوجوی پلنگ ایرانی یا خرس گریزلی را میبینم، فکر میکنم باید یا این پیشزمینه را داشته باشم یا در خودم ایجاد کنم، که حداقل دانستههایم را درباره آن موضوع تقویت کنم. من از مستند شما [گفتوگو با انقلاب، ساخته روبرت صافاریان] درباره انقلاب بسیار لذت بردم. یکی از ویژگیهایش شاید این بوده که من علوم سیاسی خواندم و واحد ریشههای انقلاب را گذراندم. پس احساس میکردم که به خاطر دانستههای من، این فیلم دارد خیلی بیشتر دادههایش را در اختیار من میگذارد. یا اگر بخواهم دنبال در جستوجوی پلنگ ایرانی باشم، قاعدتا باید یک مقدار دانستههایم را بیشتر از آن چیزی که هست بکنم. اما این مورد در سینمای داستانی اگر چه خوب هست، اما جزو لوازم کار من نیست.
این نوشته ابتدا در ماهنامه فیلم نگار منتشر شده است.
ادامه دارد