فیلم مستند «برگزیتانیا» به کارگردانی تیموتی جورج کِلی (بریتانیا، روسیه) در بخش روزگار ما یازدهمین جشنواره سینماحقیقت به روی پرده رفت. در خلاصه موضوع این فیلم آمده است: «همهپرسیِ ژوئن ۲۰۱۶ در بریتانیا، کشور را به دونیم کرد و امواج متلاطمی خیزاند که تا همین امروز اثراتاش حس میشوند. «برگزیتانیا» تلاشی است برای فهمیدن عواطف عمیقتر و مسائل وسیعترِ پشتِ تصمیم بریتانیاییها برای خروج از اتحادیه اروپا.» آنچه در ادامه میآید معرفی و مروری است بر این فیلم مستند.
***
«در تقلای چنگ زدن به هویتی جمعی هستید چون حسابی تنهایید، سرتان همیشه شلوغ است، هیچچیز ندارید. امیدی هم که در بین نیست.»
نتیجه نامنتظره همهپرسیِ برگزیت نقطه عطفی بود در تاریخ بریتانیا. درواقع، تصمیم به ترک اتحادیه اروپا بدل به بزرگترین و دوقطبیسازترین مسئله سیاسیِ زمانهمان شد. حالا، بعدِ کمپین انتخاباتیای پرالتهاب و شکست متعاقبِ اکثریت محافظهکار هوادارِ «برگزیت سخت»، حتی دولت هم انگار بهرغم آغاز رسمیِ مذاکرات، از معنای واقعی برگزیت مطمئن نیست. با گذشت یک سال و باوجود عدمقطعیتی که اکنون آینده بریتانیا را در ابهام فروبرده، پرسشهایی که همهپرسی درباره معنای بریتانیایی بودن برانگیخت، هنوز بیپاسخاند.
در این حیص، تیموتی جورج کِلی، فیلمساز استرالیاییِ ساکن لندن، دورتادور بریتانیا سفر کرده و با آدمها طی ماههای اولِ بعدِ همهپرسی، راجعبه بریتانیایی بودن به گفتوگو نشسته است. نتیجه کار، «برگزیتانیا»، تصویر ماهرانه و زیبایی است از کشوری پریشاناحوال. به قول خودِ کلی: «پرترهای از دموکراسی با تمام شکوه مهیباش.»
این نخستین مستند درباره برگزیت، تصاویر مضحکی را به چالش میکشد که اغلب برای دیوسازی از رایدهندگان به خروج یا ماندن در اتحادیه اروپا به کار میرود و مرزبندیهای دیگری را هم پیشِ چشم میآورد: شکافِ بین کشور و شهر، جوان و پیر، مهاجرت، اتوماسیون، جهانیسازی و هویت بریتانیایی. ضمناً رایگیری برگزیت را درزمینه وسیعِ اجتماعی- اقتصادیاش مینشاند و بدینترتیب راهی پیشنهاد میدهد برای عبور از سیاستهای هویتیِ خروج/ ماندن.
«برگزیتانیا» به دو بخش تقسیم میشود. مصاحبه با «آدمها» - رایدهندگان معمولیای که توضیح میدهند چرا به گزینه موردنظرشان رای دادند و نگاهشان به چیستیِ معنای بریتانیایی بودن- و مصاحبه با «کارشناسانی» که بینشان نوآم چامسکی هم دیده میشود.
چنین رویکردی را میتوان تا حدودی نامناسب دانست اما «کارشناسان» قادرند رای برگزیت را در بستر مناسباش- سقوط نئولیبرالیسم- چارچوببندی کنند و توضیح دهند چطور خصوصیسازی و آرمان بازار-آزاد گروههای به خصوصی را بهزانو درآورده است.
«آدمها» در نمایی دور و تنها دیده میشوند- در خانه، سرِ کار- و بهشان زمان داده میشود تا بلندبلند فکر و خودشان را بیپروا ابراز کنند. دیدنِ آنها- نشسته جلوی خانه یا ایستاده در حیاط پشتی- حسی دقیق از آسیبپذیریِ «آدمها» میدهد، از فاصله بین آنها و وستمینستر.
فیلم با فرصت دادن به مصاحبهشوندهها برای بیانِ عقایدشان، پیچیدگیها و تناقضاتِ تصمیمگیری جمعیِ دموکراتیک را نشان میدهد و روایتهای سهلانگارانه راجعبه آنچه موجب برگزیت شد و اینکه چرا مردم به ترک یا ماندن رای دادن را به چالش میکشد.
بااینحال فیلم هیچ قضاوتی نمیکند. کِلی میگوید «اصلاً قرار نبود فیلمی اکتیویستی بسازم راجعبه ماندن یا ترکِ اتحادیه اروپا؛ فیلمِ من پرترهای جامعهشناختی است از یک کشور.»
این مستند که سیاهوسفید فیلمبرداری شده، حالوهوای اثری تاریخی دارد. مصاحبهها با نماهایی از دریا، زمین، صخرههای سفید و پرچمهای بریتانیا میآمیزند. تصور «حکمرانی کن، بریتانیا!» (عنوان سرود میهنپرستانهای بریتانیایی) آمیخته با انواع کاراکترها- از ناامیدها تا لجبازها- در چیدمانی ملالآور از زندگیهای هرروزه، ملتی را به نمایش میگذارد که در تقلای تعریفِ خود است.
بیشتر مصاحبهشوندهها در فیلم بر کلیشههای رایج درباره رایدهندگان خروج/ ماندن صحه میگذارند. مثلاً گَری- که همراه رفیقی نوشیدنی به لب، گوشه باری نشسته- به بازویش اشاره میکند و میگوید «انگلیسی این رنگیه»، یا مردی وسط مزرعهای با تیشرت اسلازِنجر که آرزوی پس فرستادن اروپاییها به خانههایشان و درنتیجه گرفتنِ اضافهدستمزد را دارد (چون دیگر کارگرهای لهستانی نیستند که بازارش را خراب کنند): «واسه چی ما باید کمک کنیم؟ هیچکس تا حالا به ما کمک نکرده.» آدمهایی ازایندست، مشتاقِ بریتانیای آرمانیِ روزگار سپریشدهاند. آن بریتانیایی که روزگاری کبیر بود. مشابه همین دسته، جوانترهای کلاسیکِ شهرنشین هم هستند که به ماندن رای دادند و باورشان این است که رایدهندگان به خروج از اتحادیه اروپا مشتی کمسوادند: «رسیدن به جایگاه کسی که خواستار موندنه، مطالعه بیشتری میطلبه.»
منتهی دیگرانی هم هستند که خلافِ این کلیشهها میاندیشند. مثلاً زن غنایی نسل دومی که پدر و مادرش به ترکِ اتحادیه اروپا رای دادند چون حس کردند آدمها افتادهاند به «مضحکه ساختن از نظام مهاجرپذیری. الآن دیگر آمدن به بریتانیا و برخورداری از امتیازات شهروندیاش خیلی ساده است.» یا مرد طاسی که با قهوهاش کنار فانوسی دریایی ایستاده و بهشیوایی توضیح میدهد رای به برگزیت لزوماً به نژادپرستی و بیگانههراسی برنمیگردد: «۱۷.۵ نژادپرست که در بریتانیا نداریم.» بعد ماهیگیری را میبینیم که به ما میگوید صنعت صیدِ ماهیِ بریتانیا از طرف اتحادیه اروپا در وضعیت وخیمی قرارگرفته: «بیش از ۶۰ درصد ماهیهایی که در حوزه اروپا صید میشوند به آبهای بریتانیا تعلق دارد.» زن جوان سفیدپوستی از طبقه کارگر، اهل نورثایست هم هست که صحبتهایی را با ما در میان میگذارد که با پدرش در باشگاه مردان کارگر داشته مبنی بر اینکه چرا کارگران خارجی را نباید بابت از دست دادنِ مشاغل سرزنش کرد یا آن خانم سالخوردهای که اولین واکنشاش بعدِ شنیدن نتیجه همهپرسی را با ما در میان میگذارد: «شوک وحشتناکی بهم وارد شد وقتی صبح بیدار شدم و خبر بیرون آمدنمان رو شنیدم. همینطور نشستم به گریه.» و زنی مسلمان که به ماندن رای داده و درست روز بعدِ برگزیت، توی ماشیناش، مورد آزار نژادی قرارگرفته است: «خیلی ساده به دلیل رنگ پوستمان، یکهو دیگه غریبه شدیم. بهعنوان یک زن مسلمان، برای خودم و دو دخترم عمیقاً غمگینام و احساس ناامنی میکنم.»
نمیشود فهمید خیلی از مصاحبهشوندهها چه رایی دادهاند که خود حکایت از پیامی روشن دارد: نشانمان میدهد عمل شایع اما غلطِ تعریفِ آدمها بر اساس موضعشان راجعبه برگزیت (کاری که بیشترمان بابتاش گناهکاریم) واقعاً چقدر بیهوده است. بهعلاوه، برای بسیاری از مصاحبهشوندههای محروم از حقوقِ اغلب از طبقه کارگر، از زمان برگزیت چیزی عوض نشده و البته آنها انتظار تغییر هم ندارند. «جنوب شرقیِ کشور... تمام کار و امکانات مالِ اونجاست»، این را مردی با موهای خاکستری میگوید که در هالِ کوچکی نشسته. «برگزیت هیچ اهمیتی نداره چون بههرحال که ما آه در بساط نداریم.» «برگزیتانیا» ملتی عمیقاً شکافبرداشته و غمگین را نشانمان میدهد که زوال صنعتی و شانِ جهانیِ رو به افولِ آن، دستاش انداخته.
تاثیر دوگانه خروج / ماندن برای عبور از این شکافها چیست؟ زاسکیا زاسِن، جامعهشناس معتقد است «گذاشتنِ بار برگزیت بر دوشِ ملیگراییِ کورِ آندسته از کارگرها، خانوادهها و شهرهایی که بهخاطر سرمایهگذاریها، ابرشرکتمحوری و بینالمللیسازیِ اقتصادِ ملیمان زیان مالیِ فراوانی دیدهاند، حقیقتاً غیرمنصفانه است. مهمتر اینکه، چنین تصمیمگیریای بههیچوجه راهگشا نیست.»
بسیاری از توجیهاتِ رای به خروجی که در فیلم ارائه میشود برای طرفداران اتحادیه اروپا بهسختی قابلهضم است و ابراز مکرر دیدگاههای نژادپرستانه هم ناامیدکننده. منتهی در نهایتِ «برگزیتانیا» این حسِ غالب هست که «آدمها»- بیشترشان- قربانیاند. قربانیِ ناکامیهای نئولیبرالیسم. نئولیبرالیسم «با گرفتن قدرت تصمیمگیری از مردم و سپردناش به قدرت خصوصی، دموکراسی را تضعیف میکند.» این را نوآم چامسکی میگوید. «همین امر در عملْ غیردموکراتیک است و همچنین به ضرر کل جمعیت تمام میشود.» از طرف دیگر، چنین دیدگاهی پرسشی دشوار ایجاد میکند. اگر نظر «کارشناسان» را میپذیرید و قبول دارید قربانی کردنِ مهاجران و رنگینپوستان به گناهِ زوالِ طبقه کارگرِ سفیدپوست، تاکتیکی انحرافی است، پس چقدر میتوان کسی مثل گَری را بابت دیدگاههای نژادپرستانهاش سرزنش کرد؟
جدای مطرح کردن پرسشهایی پیرامون چیستیِ معنای بریتانیایی بودن، «برگزیتانیا» فرصتی به بیننده میدهد تا نگاهی بیاندازد به زندگیهای خیل عظیمی از رایدهندگان به خروجِ متعلق به طبقه کارگر که حس میکنند صندوق رای تنها جایی است که صدایشان به گوش دیگران میرسد.
باآنکه حامیان ماندن در اتحادیه اروپایی که هنوز زخمخورده برگزیتاند، ممکن است با چنین منطقی موافق نباشند اما حتماً دردناکیِ حسِ نادیده گرفته شدن توسط کشور خودت را بهخوبی درک میکنند. شاید، به بریتانیاییترین شیوه ممکن، شناختِ حس جهانیِ خشم ناشی از برخورد ناعادلانه بتواند گام اول در مسیرِ بههمرسانیِ شکافهایی باشد که برگزیت تشدید کرده است.
«برگزیت را شاید بتوان تا حدی فریاد کمک قلمداد کرد؛ برگزیت فریاد است. در موفقیت برگزیت درد هست. این اتفاق بازنماییِ درد است و این مردماند که پشت سر گذاشته میشوند.»